نام کتاب : نقدى بر مثنوى ( فارسي ) نویسنده : سيد جواد المدرسي جلد : 1 صفحه : 531
إسم الكتاب : نقدى بر مثنوى ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 639)
اين شعر اخرى معنيش اين است كه حميراء لفظ مؤنث احمر است با تصغير چون جان بود عربها جان را كه در لغت نفس و روح مىگويند مؤنّث مىآورند مثل يا ايّتها النّفس المطمئنّة بين همين قصّه چند موضع عايشه را صدّيقه مىنامد . بيش از اين طول نمىدهم ، اين صفحه و صفحات پيش وحدت وجود و خلع و لبس است كه اشاعره قائلند كه هر دمى عالم مىميرد و زنده مىشود چنان كه گذشت پيش از اين . و در صفحه پنجاه و هشتم در بيان اينكه هر كس در هر چيزى كه عيب يا هنرى ببيند آن عكس خود اوست به گمانش آنكه آن چيز چنين است مىگويد : چون كه برگردى و سرگشته شوى * خانه را گردنده بينى آن تويى ديد احمد را ابوجهل و بگفت * زشت نقشى كز بنى هاشم شكفت گفت احمد مر ورا كاى راستى * راست گفتى گرچه كار افزاستى ديد صدّيقش بگفت اى آفتاب * نِى ز شرقى نِى ز غربى خوش بتاب گفت احمد راست گفتى اى عزيز * اى رهيده تو ز دنياى نه چيز حاضران گفتند كاى صدر الورى * راست گو گفتى دو ضد گو را چرا گفت من آيينه ام مصقول دست * ترك و هندو در من آن بيند كه هست ( 1 ) در صفحه بعد در بيان آنكه هر كس بر چيزى غالب است مغلوب ديگرى است مىگويد : آنكه عالم مست گفتش آمدى * كلّمينى يا حميراء مىزدى ( 2 ) نظر نما كه در بين اين مطالب صدّيق و صدّيقه را كجا پيدا كرده ، على و فاطمهچه شدند كدام سنّى منكر فضل ايشان است ؟ در صفحه شصتم كه آن هم صريح در وحدت وجود و خلق افعال عباد از خدا است و كفر و ايمان همه از حق است ، چون نيك بنگرى اختلافى نيست . مىگويد :