نام کتاب : نقدى بر مثنوى ( فارسي ) نویسنده : سيد جواد المدرسي جلد : 1 صفحه : 344
پاى استدلاليان چوبين بود * پاى چوبين سخت بىتمكين بود غير آن قطب زمان ديده ور * كز ثباتش كوه گردد خيره سر ( 1 ) و از غرور تصوّف جبر را به جبّارى تأويل كرده چنين مىگويد : اين نه جبر اين معنى جباريست * ذكر جبّارى براى زاريست ( 2 ) مى گويم : جبر گاهى فقط در معنى لغوى يعنى اصلاح كردن به كار مىرود ، مثل كلام على ( عليه السلام ) : « يا جابر كلّ كسير » ، گاهى در قهر به كار مىرود مثل : « لاجبر و لا تفويض » و ( جَبَر زيدٌ عمرواً ) يعنى مجبور كرد زيد عمرو را به كارى ، أمّا جبّار از اسماءاللّه است ، و بعضى گفتهاند به معنى إجبار است ، و نيز گفتهاند كه از « جبرت الفقير » است زيرا خداوند به واسطه نعمتها حال خلق را اصلاح فرمايد . ( 3 ) و شايد مراد مثنوى اين احتمال دوّم باشد ، و چون جبر لغوى اصلاح چيزى همراه با نوعى از قهر است گفته : ذكر جبّارى براى زارى است . و بالأخره مثنوى سالك و طالب را نصيحت مىكند كه : از قُشِ خود وز دُشِ خود بازره * كه سوى شه يافت آن شهبازره اين قُش و دُش هست جبر و اختيار * از وراى اين دو آمد جذب يار ( 4 ) بسيار به جا بود از اوّل قصّه را كوتاه كرده بود و فقط همين را گفته بود . قش به معنى فربهى پس از لاغرى است ، و دش عبارت از آراستن است ( 5 ) ; امّا در كتاب لغت نامه مثنوى ( 6 ) مىگويد : از مجموع اشعار اين قطعه استفاده مىشود كه معناى آن ، حرفهاى بىمعنى و قيل و قالهاى بىفايده باشد .