نام کتاب : نقدى بر مثنوى ( فارسي ) نویسنده : سيد جواد المدرسي جلد : 1 صفحه : 343
متّهم كن نفس خود را اى فتى * متّهم كم كن جزاى عدل را ( 1 ) اين تذبذب براى عدم اقبال به طريقه اهل بيت و دورى از عترت پيمبر است كه با آنكه گاهى سخن حقى را بر زبان مىرانده بر آن استقرار پيدا نمىكرده است ، و در گذشته گفتيم كه فخر رازى در جايى گفته است : « فعل القبيح مستحيل عليه » كار زشت محال است از خداوند صادر شود ، او كه پيشواى اشعرىها است و منكر حسن و قبح عقلى است چنين بيان مىكند . بهرصورت مثنوى جبر را دوگونه مىكند و مىگويد : جبر باشد پرّ و بال كاملان * جبر هم زندان و بند كاهلان ( 2 ) و بالأخره ، از كلمه جبر نمىگذرد و آشكارا به تصوّف گراييده و به ابهام برگزار كرده چنين مىگويد : اختيار و جبر ايشان ديگر است * قطرهها اندر صدفها گوهر است ( 3 ) گويا براى صوفيه و وحدت وجودىها در موضوع جبر و اختيار حساب ديگرى باز مىكند كه به كشف و شهود حواله مىدهد . قلم اينجا رسيد سر بشكست ! در حالى كه مدّعا احتياج به برهان دارد ، خداوند در قرآن مىفرمايد : قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقين . ( 4 ) « اى پيامبر بگو به مشركان : اگر راست مىگوييد دليل خود را بياوريد . » اين شيوه صوفيه است كه در همه معمّاها به اين راه فرار مىكنند ، و همه علماء و فقهاء و متكلّمين را به كنار مىزنند ، در حالى كه براى آنها هم راهى جز برهان و دليل نيست و شيوه آنان چنين است كه با استدلال سخن مىگويند ، و مثنوى هم مىگويد :