نام کتاب : نقدى بر مثنوى ( فارسي ) نویسنده : سيد جواد المدرسي جلد : 1 صفحه : 415
قصّه حضرت داود ( عليه السلام ) و مسجد اقصى در مثنوى گفت جرمم چيست اى داناى راز * كه مرا گويى كه مسجد را مساز گفت بىجرمى ؟ تو خونها كردهاى * خون مظلومان به گردن بردهاى كه ز آواز تو خلقى بىشمار * جان بدادند و شدند آن را شكار ( 1 ) خلاصه داستان آن است كه خداوند به داود گفت : تو مسجد را نساز ، بلكه پسرت سليمان آن را خواهد ساخت . فروزانفر در كتاب خود گويد : مدرك اين داستان كتب عهد عتيق و تفسير ابوالفتوح رازى است . ( 2 ) و امّا علت منع داود از ساختن مسجد به روايت حليه حافظ ابونعيم چنين است : حديث كرد ما را ابوجعفر محمّد بن حسن يقطينى ، از محمّد بن حسن بن قتيبه ، از محمّد بن ايّوب بن سويد از پدرش ، از ابراهيم بن ابى عيلة ، از ابى الزاهرية ، از رافع بن عمير كه گفت : شنيدم از رسول خدا ( صلى الله عليه وآله و سلم ) كه خداوند به داودگفت : در زمين براى
1 - مثنوى : دفتر چهارم ، 391 . 2 - مآخذ قصص و تمثيلات مثنوى ، 130 .
415
نام کتاب : نقدى بر مثنوى ( فارسي ) نویسنده : سيد جواد المدرسي جلد : 1 صفحه : 415