نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 502
قوله عليه السلام ليس للماضين هم الموت وانما لهم حسرت الفوت < شعر > ( ( 1450 ) ) راست فرمود آن سپهدار بشر كه هر آن كاو كرد از دنيا گذر ( ( 1449 ) ) چون برون رفت اين خيالات از ميان گشت نامعقول تو بر تو عيان ( ( 1451 ) ) نيستش درد ودريغ وغبن موت بلكه هستش صد دريغ از بهر فوت ليس للماضين هم الموت گفت زان كه هم با حسرت فوتند جفت ( ( 1452 ) ) كه چرا قبله نكردم مرگ را مخزن هر دولت وهر برگ را ( ( 1453 ) ) قبله كردم من همه عمر از حول آن خيالاتى كه گم شد در اجل ( ( 1454 ) ) حسرت آن مردگان از مرگ نيست زآنست كان در نقشها كرديم ايست ( ( 1455 ) ) ما نديديم آنكه اين نقش است وكف كف ز دريا جنبد ويابد علف ( ( 1456 ) ) چون كه بحر افكند كفها را ببر تو به گورستان رو آن كفها نگر ( ( 1457 ) ) پس بگو كو جنبش وجولانتان ؟ بحر افكند است در بحرانتان ( ( 1458 ) ) تا بگويندت به لب نى ، بل به حال كه ز دريا كن نه از ما اين سؤال ( ( 1459 ) ) نقش چون كف كى بجنبد بىز موج خاك بىبادى كجا آيد به اوج ؟ ( ( 1460 ) ) چون غبار نقش ديدى باد بين كف چو ديدى قلزم ايجاد بين ( ( 1461 ) ) هين ببين كز تو نظر آيد به كار باقيت شحمىّ ولحمى پود وتار ( ( 1462 ) ) شحم تو در شمعها نفزود تاب لحم تو مخمور را نامد كباب ( ( 1463 ) ) در گداز اين جمله تن را در بصر در نظر رو در نظر رو در نظر ( ( 1464 ) ) يك نظر دو گز همىبيند ز راه يك نظر دو كون ديد وروى شاه ( ( 1465 ) ) در ميان اين دو فراق بىشمار سرمه جو الله اعلم بالسرار ( ( 1466 ) ) چون شنيدى شرح بحر نيستى كوش تا دايم بدين بحر ايستى ( ( 1467 ) ) چون كه اصل كارگاه آن نيستيست كاو خلا وبىنشان است وتهيست ( ( 1468 ) ) جمله استادان پى اظهار كار نيستى جويند وجاى انكسار < / شعر >
502
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 502