نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 474
< شعر > ( ( 1287 ) ) صيقلى كن يك دو روزى سينه را دفتر خود ساز آن آيينه را ( ( 1288 ) ) كه ز سايهء يوسف صاحب قران شد زليخاى عجوز از نو جوان ( ( 1289 ) ) مىشود مبدل به خورشيد تموز آن مزاج بارد برد العجوز ( ( 1290 ) ) مىشود مبدل ز سوز مريمى شاخهء خشكى به نخل خرّمى ( ( 1291 ) ) اى عجوزه چند كوشى با قضا نقد جو اكنون رها كن ما مضى ( ( 1292 ) ) چون رخت را نيست در خوبى اميد خواه نه گلگونه وخواهى مديد < / شعر > « وهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ اَلنَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا 19 : 25 . » ( 1 ) ( وشاخهء درخت را به طرف خود بلرزان ، خرماى تازه براى تو بريزد . ) تفسير ابيات اكنون به داستان آن پير زن برمىگردم واين رموز را كه پايان ندارد رها مىكنم . در همسايهء آن پير زن جشنى گرفته بودند . از قضا پير زن هم به آن جشن دعوت شده بود . وقتى كه آن پير زن بيمناك از بىاعتنايى مردم به قيافه اش ، خواست به آن جشن برود ، آيينهاى پيش رويش گذاشت وبه آرايش سر وصورتش پرداخت . با نيت زيبا نمودن خود از روى تبهكارى رنگ قرمز به صورتش مىماليد وهر چه مىكوشيد كه سفره پر چروك صورتش را بپوشاند ، نمىتوانست . آب طلاهاى حاشيهء قرآن را مىكند وبه صورتش مىچسبانيد ، باشد كه چروكهاى صورتش مخفى شود ونگين حلقه زيبايان گردد . آب طلاهاى زيادى از حاشيهء قرآن بركند وبه صورتش چسبانيد ، ولى همين كه چادر را بسر مىكرد ، آن آب طلاها مىافتاد . وچون اين چسباندن وافتادن تكرار گشت صد لعنت بر شيطان فرستاد . در همان موقع شيطان مجسم شد وگفت : اى كمپير زشت كه گلهاى جوانيت به دست خزان پيرى با خاك تيرهء گذشت روزگاران يكسان شده است ، من در تمام عمرم چنين كارى را جز از تو زن نابكار نديده ودر باره اش نينديشيدهام - پتيارهء نابكار ، تخم آرزوهاى خنده دار در رسوايىها مىكارى ودر
( 1 ) سوره مريم ، آيهء 25 . .
474
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 474