نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 461
پيامبرا ، من در همان حالم كه سگ پليدى از خواب برخيزد وخود را شير ببيند ، چطور مىشود ، نه چنان شيرى كه سلاحى در او اثر كند ، بلكه داراى چنان قدرت وهيبتى كه تيغ وپيكان را بشكند ونابودش بسازد ، من حال آن كور بىنوا را دارم كه مانند مار روى شكم بخزد وچشم بگشايد ، ناگهان در گلشن با طراوت خود را ببيند كه بامداد بهارى گلها ورياحينش را مىنوازد . حال آن شخصى را دارم كه از تنگناى چون وچندها رها گردد ودر حياتستان بىچونى بيارامد . يك انسان غرق در چونها اكنون مستغرق لا مكان بىچون گشته ودر سر سفرهاى نشسته كه همهء شيران عالم مانند سگان دور آن سفره به دريوزگى نشستهاند وانتظار استخوانى از آن سفره بىچونى مىكشند . تو اى انسان بىنوا ، كه در جنابت چون وچندها گرفتارى ، آيهء بىچونى را مخوان ، زيرا اين همان قرآن است كه جز پاكان نبايد دستى به آن بزنند . اما شورش ديگرى در درونم موج مىزند وسر مىكشد ومىگويد : < شعر > گر پليدم ور نظيفم اى شهان اين نخوانم ، پس چه خوانم در جهان < / شعر > تو مرا از روى نصيحت ووعدهء پاداش مىگويى : تا غسل نكرده وپاك نگشتهاى ، ميان حوض گام مگذار آخر من آن موقع پاك وپاكيزه خواهم گشت كه ميان حوض آب بروم ، زيرا بيرون از حوض جز خاك وسنگ خشك چيزى وجود ندارد . پس من آن گاه شايستهء ورود به درياى بىچون خواهم گشت كه از خشكى چون وچند قدم فراتر گذارم ودامن از آن دريا تر كنم . اگر آبها هم نخواهند پليدىها را زايل كنند ، واى بر مشتاقان پاكىها وحسرت جاويد به حالشان باد . اى ضياء الحق حسام الدين ، تو را مىگويم كه نور ربانى وشعاعهاى سر به بالاى آن ، تو را از شرور پليديهاى طيور به فال حراست مىكند . تو آن خورشيد جهان
461
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 461