responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 13  صفحه : 453


< شعر > گفت بسم الله مشرف كن وطن تا كه فردوسى شود اين انجمن تا فزايد قصر من بر آسمان زان كه ديدم قطب دوران زمان < / شعر > پيامبر در حال عتاب به او فرمود : من به ديدن تو نيامده‌ام . خواجهء هلال گفت : اى مالك مطلق روحم ، - روح در مقابل مقام والاى تو چه ارزشى دارد - پس بفرماييد : به ديدن چه كسى آمده‌ايد ؟ تا من خاك پاى آن شخص عزيز كه در باغ لطف تو كاشته شده است بگردم . موقعى كه خواجه با اين گفتارش باد كبر ونخوت را از مغزش دور كرد ، پيامبر دست از عتابش برداشت و - < شعر > پس بگفتش كان هلال عرش كو ؟
همچو مهتاب از تواضع فرش كو ؟
< / شعر > بگو ببينم ، هلال عرش آساى من كجا است وآن شاه پوشيده در لباس بندگى من كو ؟ تو كوچكتر از آن هستى كه او را بشناسى ، منزل اصلى او اين خاكدان سپنجى نيست ، بلكه او جاسوسى است كه از عرش برين به ديدن خاك نشينان فرود آمده است .
مگو كه هلال بنده وآخورچى است ، زيرا او گنجى در ويرانه اين خاكدان است . بگو ببينم : حال هلال برتر از هزاران بدر چطور است وبيماريش در چه وضعى است ؟ آن خواجهء ناانسان وانسان نشناس پاسخ داد كه نمىدانم بيمارى هلال چيست ودر چه حال است اما اين مقدار مىدانم كه چند روز است كه پيدا نيست واو را در بارگاهم نمىبينم . من كارى با او ندارم زيرا - < شعر > صحبت او با ستور واستر است سايس است ومنزل او آخور است < / شعر > پيامبر فورا برخاست وبا ميل شديد به سوى آخور رفت كه هلال را پيدا كند . آخورى كه هلال در آن آرميده بود ، تاريك وتنگ وپليد بود ، اما جايى كه انس والفت از در درآيد ، تاريكى وتنگى وپليدى لحظه‌اى در آنجا نمىپايد . آن شير مرد ربانى بوى عطرآگين پيامبر را دريافت چونان يعقوب كه بوى يوسف را دريافت شما گمان مىكنيد كه هلال با معجزه غير طبيعى به چنين ايمان روحانى دست يافته

453

نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 13  صفحه : 453
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست