نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 166
مىكشد ، زيرا افكار شيرين مرد را فربه مىسازد . در حالى كه جانوران با علف فربه مىگردند ، انسانها با خيال وروياى عز وشرف وبا شنيدنىها لذتها مىبرند وچاق مىشوند . زن به خواجه مىگويد : اى خواجهء عزيز ، من از زشتى اين ننگ بزرگ يا راى سخن گفتن با آن غلام خيانت پيشه ندارم ، بگذار آن خائن شيطان صفت از درد ننگينش بميرد ، من نمىتوانم به ياوه گويىها دلداريش بدهم . خواجه مىگويد : هر كارى را كه به تو مىگويم ، مترس وبرو ودر او از اين افسونها كه گفتم بدم ، تا بيماريش برطرف شود . ودفع او را به عهدهء من بگذار ، بگذار او تندرستى خودش را باز يابد . زن رفت وبه آن غلام دل خسته سخنان خواجه را گفت ، غلام هندو از مباهات وتبختر در زمين نمىگنجيد كه دختر خواجه همسرش خواهد گشت . غلام گاه گاه مىگفت : اى خاتون من ، مبادا كه اين كار شما افسون وفنى است كه براى دل جويى يا انتقام از من براه انداختهايد ؟ - < شعر > ليك خاتون جزم مىگفتش كه ما در پى اينيم فارغباشها < / شعر > وقتى كه خواجه ديد حيله گرىهايش به نتيجه رسيده وغلام سرخ رو وفربه گشته وبيمارى از او مرتفع شده است . به مكر خود ادامه داد وبا مكر پردازىهاى گوناگون او را پر از نشاط خروسى مىنمود . سپس خواجه جمعيتها را دعوت كرد ومجالس تشكيل داد كه فرج ( غلام هندو ) را وصلتى مىسازيم . مردم به غلام مژده ها وفريبها مىدادند ومىگفتند : « كاى فرج بادت مبارك اتصال » از اين اقدامات وغوغا وهيجان ، غلام يقين كرد كه موضوع ازدواجش با دختر حقيقت دارد ، لذا « علت از وى رفت كل از بيخ وبن » خواجه در شب عروسى مردى را مانند زن بياراست ومرغش نمود در حالى كه خروس بود ، چارقد وپوشاك عروسانه بر هيكل بزرگ امردى پوشانيد وشب هنگام كه غلام با امرد عروس نما در حجله قرار گرفتند . شمع حجله را خاموش كرد وهندوى بدبخت رويا روى آن قوى هيكل قرار
166
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 166