نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 89
روز ديد كه يك نفر با قيافهء بسيار معنوى و روحانى آشكار گشت ، اين شخص در ميان كالبد جسمانى مانند خورشيد درخشانى بود در ميان سايهاى اين خورشيد فروزان روح او بود ، گويى آن چنان جسم او شفاف بود كه خورشيد جان را نشان مىداد . [1] اين شخص الهى مانند هلال از دور ديده مىشد ، چنان كه ماه يك شبه منحنى بسيار ضعيفى است كه فقط نمود ضعيف طلايى دارد ، آن مرد هم از اشكال و الوان طبيعت فقط درخشندگى بسيار ظريفى داشت كه نمودى بر او مىبخشيد ، او نيست بود ، هستىاش شكل رؤيايى داشت . سپس دو قضيه كلى را بيان مىكند مىگويد : < شعر > نيست وش باشد خيال اندر جهان تو جهانى بر خيالى بين روان < / شعر > قضيهء اول - خيال در بارهء جهان مانند حقايق اصيل نيست ، بلكه ساختهء ذهن انسانى است . قضيهء دوم - جهان هستى هم فى نفسه مانند خيالى است كه در ذهن انسانى جريان پيدا مىكند . اين دو قضيه در سيستم فكرى جلال الدين در همين كتاب به طور فراوان مشاهده خواهد گشت ، ولى با نظر به بيانات ديگر ممكن است مقصودش از اين جمله كه مىگويد : « نيست وش باشد خيال اندر جهان » مطلبى بوده باشد كه بعدها مىگويد : < شعر > تنگتر باشد خيالات از عدم ز ان سبب باشد خيال اسباب غم باز هستى تنگتر بود از خيال ز ان شود روى قمر همچون هلال < / شعر >
[1] جلال الدين در ابيات آينده به طور مكرر كالبد انسانى را به سايه تشبيه خواهد كرد ، و اثبات خواهد نمود : كه آن چه اصيل است روح است ، و بدن انسانى مانند سايه در دنبال روح است ، چنان كه جهان هستى نيز مانند سايهاى است بر ما وراى آن ، كه به منزلهء روح جهان طبيعت مىباشد . .
89
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 89