نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 760
< شعر > ( ( 1778 ) ) عاشقم بر رنج خويش و درد خويش بهر خشنودى شاه فرد خويش ( ( 1779 ) ) خاك غم را سرمه سازم بهر چشم تا ز گوهر پر شود دو بحر چشم ( ( 1780 ) ) اشك كان از بهر او بارند خلق گوهر است و اشك پندارند خلق ( ( 1781 ) ) من ز جان جان شكايت مىكنم من نيم شاكى روايت مىكنم ( ( 1782 ) ) دل همىگويد از او رنجيده ام وز نفاق سست مىخنديده ام ( ( 1783 ) ) راستى كن اى تو فخر راستان اى تو صدر و من درت را آستان ( ( 1784 ) ) آستان صدر در معنى كجاست ؟ ما و من كو آن طرف كاين يار ماست ؟ ( ( 1785 ) ) اى رهيده جان تو از ما و من اى لطيفهء روح اندر مرد و زن ( ( 1786 ) ) مرد و زن چون يك شوند آن يك تويى چون كه يكها محو شد آنك تويى ( ( 1787 ) ) اين من و ما بهر آن بر ساختى تا تو با خود نرد خدمت باختى تا تو با ما و تو يك جوهر شوى عاقبت محض چنان دل بر شوى ( ( 1788 ) ) تا من و توها همه يك جان شوند عاقبت مستغرق جانان شوند ( ( 1789 ) ) اين همه هست و بيا اى امر كن اى منزه از بيان و از سخن ( ( 1790 ) ) چشم جسمانه تواند ديدنت در خيال آرد غم و خنديدنت ( ( 1791 ) ) دل كه او بستهء غم و خنديدن است تو مگو كو لايق آن ديدن است ( ( 1792 ) ) آن كه او بستهء غم و خنده بود او بدين دو عاريت زنده بود ( ( 1793 ) ) باغ سبز عشق كو بىمنتهاست جز غم و شادى در او بس ميوه هاست ( ( 1794 ) ) عاشقى زين هر دو حالت برتر است بىبهار و بىخزان سبز و تر است ( ( 1795 ) ) ده زكات روى خوب اى خوب رو شرح جان شرحه شرحه باز گو ( ( 1796 ) ) كز كرشمهء غمزهء غمازه اى بر دلم بنهاده داغ تازه اى ( ( 1797 ) ) من حلالش كردم ار خونم بريخت من همىگفتم حلال او مىگريخت ( ( 1798 ) ) چون گريزانى ز نالهء خاكيان غم چه ريزى بر دل غمناكيان ( ( 1799 ) ) اى كه هر صبحى كه از مشرق بتافت همچو چشمهء مشرقت در جوش يافت ( ( 1800 ) ) چه بهانه مىدهى شيدات را ؟ اى بهانه شكَّر لبهات را < / شعر >
760
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 760