نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 4
< شعر > ( ( 20 ) ) گر بريزى بحر را در كوزه اى چند گنجد قسمت يك روزه اى ( ( 21 ) ) كوزهء چشم حريصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر درّ نشد ( ( 22 ) ) هر كه را جامه ز عشقى چاك شد او ز حرص و عيب كلى پاك شد ( ( 23 ) ) شاد باش اى عشق خوش سوداى ما اى طبيب جمله علتهاى ما ( ( 24 ) ) اى دواى نخوت و ناموس ما اى تو افلاطون و جالينوس ما ( ( 25 ) ) جسم خاك از عشق بر افلاك شد كوه در رقص آمد و چالاك شد ( ( 26 ) ) عشق جان طور آمد عاشقا طور مست و خرّ موسى صعقا سرّ پنهانست اندر زير و بم فاش اگر گويم جهان بر هم زنم آن چه نى مىگويد اندر اين دو باب گر بگويم من جهان گردد خراب ( ( 27 ) ) با لب دمساز خود گر جفتمى همچو نى من گفتنىها گفتمى ( ( 28 ) ) هر كه او از هم زبانى شد جدا بىنوا شد گر چه دارد صد نوا ( ( 29 ) ) چون كه گل رفت و گلستان در گذشت نشنوى ز ان پس ز بلبل سر گذشت چون كه گل رفت و گلستان شد خراب بوى گل را از كه جوييم ؟ از كلاب ( ( 30 ) ) جمله معشوق است و عاشق پرده اى زنده معشوق است و عاشق مرده اى ( ( 31 ) ) چون نباشد عشق را پرواى او او چو مرغى ماند بىپرواى او پرّ و بال ما كمند عشق اوست موكشانش مىكند تا كوى دوست ( ( 32 ) ) من چگونه هوش دارم پيش و پس ؟ چون نباشم نور يارم پيش و پس نور او در يمن و يسر و تحت و فوق بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق ( ( 33 ) ) عشق خواهم كاين سخن بيرون بود آينه غمّاز نبود چون بود ؟ ( ( 34 ) ) آينه ت دانى چرا غمّاز نيست ؟ ز انكه زنگار از رخش ممتاز نيست آينه كز زنگ آلايش جداست بر شعاع نور خورشيد خداست رو تو زنگار از رخ او پاك كن بعد از آن ، آن نور را ادراك كن اين حقيقت را شنو از گوش دل تا برون آيى به كلى ز آب و گل فهم اگر داريد جان را ره دهيد بعد از آن از شوق ، پا در ره نهيد < / شعر >
4
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 4