نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 275
< شعر > ( ( 614 ) ) دست نى تا دست جنباند به دفع نطق نى تا دم زند از ضرّ و نفع ( ( 615 ) ) تو ز قرآن باز خوان تفسير بيت گفت ايزد ما رميت إذ رميت ( ( 616 ) ) گر بپرانيم تير آن نى ز ماست ما كمان و تير اندازش خداست ( ( 617 ) ) اين نه جبر اين معنى جبارى است ذكر جبارى براى زارى است ( ( 618 ) ) زارى ما شد دليل اضطرار خجلت ما شد دليل اختيار ( ( 619 ) ) گر نبودى اختيار اين شرم چيست ؟ وين دريغ و خجلت و آزرم چيست ؟ ( 1 ) ( ( 620 ) ) زجر استادان به شاگردان چراست ؟ ( 2 ) خاطر از تدبيرها گردان چراست ( ( 621 ) ) ور تو گويى غافل است از جبر او ماه حق پنهان شد اندر ابر او ( ( 622 ) ) هست اين را خوش جواب ار بشنوى بگذرى از كفر و بر دين بگروى ( ( 623 ) ) حسرت و زارى گه بيمارى است وقت بيمارى همه بيدارى است ( ( 624 ) ) آن زمان كه مىشوى بيمار تو مىكنى از جرم استغفار تو ( ( 625 ) ) مىنمايد در تو زشتى گنه مىكنى نيت كه باز آيم به ره ( ( 626 ) ) عهد و پيمان مىكنى كه بعد از اين جز كه طاعت نبودم كارى گزين ( ( 627 ) ) پس يقين گشت آن كه بيمارى تو را مىببخشد هوش و بيدارى تو را ( ( 628 ) ) پس بدان اين اصل را اى اصل جو هر كه را در دست او بر دست بو ( ( 629 ) ) هر كه او بيدارتر پر دردتر هر كه او آگاه تر رخ زردتر ( ( 630 ) ) گر ز جبرش آگهى زاريت كو ؟ جنبش زنجير جباريت كو ؟ ( ( 631 ) ) بسته در زنجير شادى چون كند ؟ چوب اشكسته عمادى چون كند ؟ ( 3 ) كى اسير حبس آزادى كند ؟ كى گرفتار بلا شادى كند ؟ ( ( 632 ) ) ور تو مىبينى كه پايت بسته اند بر تو سرهنگان شه بنشسته اند < / شعر >