نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 190
جهان ما وراى طبيعى بر كنار نمىگشت . البته جلال الدين بيدارتر از آن است كه نداند كه اگر بنا بود ارواح در همان حال پيش از تعلق با بدان بسر مىبردند ، نزول آنها به اين جهان طبيعت و خروج آدم از بهشت بىهوده بود ، ولى مسئله بالاتر از اين است ، اگر چه گروه زيادى از متفكرين الهى در اين باره به انديشه هاى عميق فرو رفته كارشان به جايى نرسيده است ، مانند حسين بن عبد الله بن سينا كه در قصيدهء « هبوطيه » يا « عينيهء » معروفش مىگويد : < شعر > هبطت اليك من المحل الارفع ورقاء ذات تعزز و تمنع محجوبة عن كل مقلة عارف و هى التي سفرت و لم تتبرقع وصلت على كره اليك و ربما كرهت فراقك و هى ذات تفجع انفت و ما انست فلما واصلت الفت مجاورة الخراب البلقع و اظنها نسيت عهودا بالحمى و منازلا بفراقها لم يقنع حتى إذا اتصلت بهاء هبوطها عن ميم مركزها بذات الاجرع علقت بها ثاء الثقيل فاصبحت بين المعالم و الطلول الخضع تبكى و قد ذكرت عهوداً بالحمى بمدامع تحمى و لم تتقطع و تظل ساجمة على الدمن التي درست بتكرار الرياح الاربع اذ عاقها الشرك الكثيف فصدها قفص عن الاوج الفسيح المربع [1] < / شعر >
[1] روح از محل بالايى به سوى تو فرود آمده ، مانند آن مرغ و رقاء كه داراى عزت و شهامت است . . اين روح ار ديده گان هر شخص دانا پوشيده است ، ( كسى حقيقت آن را نمىشناسد ) با اين كه آشكار است ، و نقابى بر روى خود نينداخته است . . روح با اكراه با كالبد تو پيوسته و در موقع جدايى نيز با اكراه جدا مىگردد . . براى اولين بار از پيوستن با بدن امتناع داشت ، و هنگامى كه به اين بدن پيوست با همسايگى خرابهء بىآب و علف الفت گرفت . . گمان مىكنم عهدهاى ديرينه را كه در جايگاه خود داشته فراموش نموده است ، منازلى را از خاطر برده است كه جدايى از آنها قانع نبوده است . . موقعى كه هاء هبوط به اين دنيا ، او را از ميم مركز اصيلش جدا كرده به اين بيابان بىهمه چيز وارد ساخت . . ثاء ثقل ( سنگينى ) به او پيچيد ، در ميان آثار و بر آمدگىهاى فرسودهء ماده قرار گرفت روح ما اشك داغ مىريزد ، زيرا عهود ديرينه را در جايگاه اصيلش به ياد آورده است . بدينسان اين پرندهء ظريف و مجرد روى خرابه هاى بدن ترانه ها خواهد خواند ، آن خرابه ها كه با وزشها كه با وزش بادهاى چهارگانه ( جنوبى شمالى شرقى ( صبا ) غربى ( دبور ) كهنه شده است . و ممكن است مقصود از بادهاى چهارگانه عناصر چهارگانه بوده باشد . . دام سنگين بدن او را از پرواز به جايگاه خود جلوگيرى نموده اين همان قفس است . تا آن هنگام كه رهسپار به جايگاه اصيلش باز گردد ، و اوج به فضاى پهناورتر نزديك شد . ترانه اصلى خود را سر داد ، زيرا پرده برداشته شد و ديد آن چه را كه ديده گان خواب آلوده آن را نمىتواند ببيند . « اشاره به آيهء » « و كشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد » ( در آن هنگام مرگ پرده از ديده گان تو بر مىدارد آن گاه چشمان تو بين مىگردند ) . . اكنون ديگر از جايگاه بلندى ترانه مىخواند ، و دانش افراد افتاده را بلند مىكند اين روح براى چه از مقام شامخ خود هبوط كرد ؟ براى چه به اين جهان پست سقوط نمود ؟ اگر خداوند روح را براى حكمتى نازل كرده است اين حكمت به مردم دانا و عقلا پوشيده است . . اگر هبوط اين روح براى اين بود كه در يك مشت خاك جسمانى چسبنده جاى گير گردد ، و بشنود چيزهايى را كه نشنيده بود ، و آگاه گردد به چيزهايى كه آنها نمىدانست ، پس اين شكاف او وصلهاى بر نداشت ( روح در اين زمان به هدف مزبور نرسيد ) . . اين روح است كه در امتداد و گذرگاه زمان راه خود را به سوى ابدان پيش گرفت ، ولى بدون اين كه طلوع نمايد غروب كرد . . گويى برقى بود كه در اين جهان درخشيد ، سپس چنان درهم پيچيد ، و از بين رفت كه گويى اصلا ندرخشيده بود . . براى پاسخ به اين سؤال من ، احسان نما كه شعلهء دانش و علم فروزندگى و تشعشع دارد ) . .
190
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 190