نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 115
دليل اين استنباط اين است كه بيت بعدى مىگويد : مرد عارف همان ساعت را كه در آن زنده است غنيمت شمرده و از فردا گفتن اجتناب مىكند ، و نقد را به نسيه كه احتمال عدم وصول دارد نمىفروشد . اين بيت به امير المؤمنين عليه السلام نسبت داده شده است : < شعر > « ما فات قضى و ما سيأتيك فاين ؟ قم فاغتنم الفرصه بين العدمين » ( < / شعر > آن چه كه گذشت تمام شد ، آن چه كه مىآيد كجاست ؟ يعنى معلوم نيست سر نوشت آيندهء تو چيست ؟ پس برخيز ، فرصت را ميان دو نيستى غنيمت شمار ) . باز دو باره به هيجان عشق دچار شده ، مىگويد : راز نهانى معشوق را نمىتوانى صريحا و بىپرده بشنوى ، بهتر اين است كه در ضمن حكايت و داستان شبحى از آن را دريابى . مخاطب فرضى به من گفت : من مىخواهم سخنى بىپرده در بارهء يار با من بگويى ، من نمىتوانم رنج پوشيدگى راز معشوق را تحمل نمايم ، تو پرده بردار ، و با من صحبت از معشوق كن ، تا در راهش كالبد رها كنم . گفتم : اگر رازهاى نهانى يار آشكار و عريان گردد ، نه تو خواهى ماند ، نه آغوش و كنار ، نه فاصلهاى ميان تو و او . چنان كه در گذشته شرح كرديم عشق حقيقى عاشق را جايگاه اتحاد سه گانه مىنمايد : ( عشق و عاشق و معشوق ) پس اكنون كه توانايى گوش فرا دادن به راز معشوق نيست ، اگر آرزويى در سر مىپرورانى ، آرزويى را به خود هموار كن كه در اندازه و در خور تو باشد . چنان كه آفتاب به اندازه گنجايش و تحملات موجودات مىتابد كه توانايى گنجايش نور آن را دارند آرى دلها و جانها تاب شنيدن داستان محبوبم ( شمس تبريزى ) يا « خدا » را ندارد ، لب مىبندم و دهان مىدوزم .
115
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 1 صفحه : 115