responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 1  صفحه : 801


< شعر > ( ( 1868 ) ) تا توانى بنده شو سلطان مباش زخم كش چون گوى شو چوگان مباش ( ( 1869 ) ) ور نه چون لطفت نماند وين جمال از تو آيد آن حريفان را ملال ( ( 1870 ) ) آن جماعت كت همىدادند ريو چون ببينندت بگويندت كه ديو ( ( 1871 ) ) جمله گويندت چو بينندت به در مرده‌اى از گور خود بر كرده سر ( ( 1872 ) ) همچو امرد كدخدا نامش كنند تا بدين سالوس در دامش كنند ( 1 ) ( ( 1873 ) ) چون به بد نامى در آمد ريش او ديو را ننگ آيد از تفتيش او ( ( 1874 ) ) ديو سوى آدمى شد بهر شر سوى تو نايد كه از ديوى بتر ( ( 1875 ) ) تا تو بودى آدمى ديو از پِيَت مىدويد و مىچشانيد از مِيَت ( ( 1876 ) ) چون شدى در خوى ديوى استوار مىگريزد از تو ديو اى نابكار ( ( 1877 ) ) آن كه اندر دامنت آويخت او چون چنين گشتى ز تو بگريخت او ( ( 1849 ) ) تن قفس شكل است ز ان شد خار جان در فريب داخلان و خارجان < / شعر > كالبد انسانى همچون قفسى است كه دائماً در فريب عوامل درونى و برونى به سر مىبرد اين كالبد جسمانى به مقتضاى استعداد پذيرش عوامل گوناگون دايماً در تغير و دگرگونى مىباشد .
نفس انسانى كه به طور مستقيم با بدن سر و كار دارد ، همواره بدن را مىخواهد مطابق خواسته هاى خود آمادهء پذيرش نمايد . البته مقصود جلال الدين هم از بدن كه قفس شكل معرفىاش مىكند ، واقعاً اين جنبه عضلانى نيست كه منهاى نفس ( حيات به معناى عمومى ) بوده نه حسى دارد نه دركى ، نه لذتى مىچشد نه المى ، پس اين كه


( 1 ) سالوس حقه بازى و حيله گرى و تزوير . .

801

نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 1  صفحه : 801
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست