responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 1  صفحه : 635


سؤال كردن رسول قيصر روم از عمر بن الخطاب < شعر > ( ( 1446 ) ) مرد گفتش كاى امير المؤمنين جان ز بالا چون در آمد در زمين ؟
( ( 1447 ) ) مرغ بىاندازه چون شد در قفس ؟
گفت حق بر جان فسون خواند و قصص ( ( 1448 ) ) بر عدمها كان ندارد چشم و گوش چون فسون خواند همىآيد به جوش ( ( 1449 ) ) از فسون او عدمها زود زود خوش معلق مىزند سوى وجود ( ( 1450 ) ) باز بر موجود افسونى چو خواند زود او را در عدم دو اسبه راند ( ( 1452 ) ) گفت با جسم آيتى تا جان شد او گفت با خورشيد تا رخشان شد او ( ( 1453 ) ) باز در گوشش دمد نكتهء مخوف در رخ خورشيد افتد صد كسوف گفت بانى تا كه شكَّر گشت او گفت با آبى و گوهر گشت او ( ( 1451 ) ) گفت در گوش گل و خندان كرد گفت با لعل خوش و تابانش كرد ( ( 1455 ) ) تا به گوش خاك حق چه خوانده است كو مراقب گشت و خامش مانده است ( ( 1454 ) ) تا به گوش ابر آن گويا چه خواند كو چه مشك از ديدهء خود اشك راند ( ( 1456 ) ) در تردد هر كه او آشفته است حق به گوش او معما گفته است ( ( 1457 ) ) تا كند محبوسش اندر دو گمان كان كنم كو گفت يا خود ضد آن ؟
( ( 1458 ) ) هم ز حق ترجيح يابد يك طرف ز ان دو يك را بر گزيند ز ان كنف ( ( 1459 ) ) گر نخواهى در تردد هوش جان كم فشار اين پنبه اندر گوش جان پنبهء وسواس بيرون كن ز گوش تا به گوشت آيد از گردون خروش ( ( 1460 ) ) تا كنى فهم آن معماهاش را تا كنى ادراك رمز فاش را ( ( 1461 ) ) پس محل وحى گردد گوش جان وحى چه بود ؟ گفتن از حسّ نهان ( ( 1462 ) ) گوش جان و چشم جان جز اين حس است گوش و عقل و چشم ظن زين مفلس است ( ( 1463 ) ) لفظ جبرم عشق را بىصبر كرد وان كه عاشق نيست حس جبر كرد ( ( 1464 ) ) اين معيّت با حق است و جبر نيست اين تجلَّى مه است اين ابر نيست < / شعر >

635

نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 1  صفحه : 635
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست