گر بر آن إحسان و حسن اى حق شناس * از تو روزى در وجود آيد سپاس در حقيقت آن سپاس او بود * نام اين و آن لباس او بود همچنين شكر تو ظل شكر اوست * آن او مغز آمد و آن تو پوست ليكن اينجا پوست باشد عين مغز * چشم بگشا وز ره وحدت ملغز گر گشائى چشم عرفان اندكى * اصل و فرع اينجا يكى بينى يكى و درود نامحدود سزاوار پيشواى مطلق « كنت نبيّا و آدم بين الماء و الطين » و داناى محقّق « فعلمت علم الأوّلين و الآخرين » ، عارف خبير حقايق كونى و الهى ، ناقد بصير « أرنا الأشياء كما هي » . بلبل شاخسار باغ بلاغ * شاهباز نشيمن « ما زاغَ » داشت چشم سرش چو ديدهء سر روشنائى ز كحل « بى يبصر » چون به نظارهء جهان پرداخت هر بد و نيك را كه ديد شناخت كانچه نيك از خصائص قدم است و انچه بد از نقائص عدم است گفت : « الخير كلَّه بيديك لكنّ الشرّ لا يعود إليك » صلَّى الله عليه و على آله ، وارثى علومه و مقاماته و أحواله . اما بعد ، اين كلمه اى چند است از نصوص ارباب خصوص كه در شرح معانى نقش الفصوص - كه شيخ كامل مكمّل ، قدوة القائلين بوحدة الوجود و أسوة الفائزين بشهود الحقّ في كلّ موجود ، امام العارفين ، قطب الموحّدين ، محيى الحقّ و الملَّة و الدين ، محمّد بن علىّ العربىّ قدّس الله تعالى سرّه و أعلى ذكره ، از كتاب فصوص الحكم ، كه خاتم مصنّفات وى است ، اختصار فرموده است و بر اصول و امهات آن اقتصار نموده - به جهت تصحيح عبارات و توضيح اشارات آن بىشائبهء تكلَّفى و عارضهء تصرّفى جمع كرده مىشود ، و به نيّت تيمّن و استرشاد در قيد كتابت آورده مىآيد چون مرقّع صوفيان هر پاره اى از جائى اندوخته و به رشتهء مناسبت و رابطهء ملائمت بر يك ديگر دوخته از هر گوشه اى توشه اى ، و از هر خرمنى خوشه اى بعضى از انفاس متبرّكهء شيخ بزرگوار ، و بعضى از معارف قدسيّهء متابعان او از مشايخ كبار : چون شيخ عالم مدقّق و عارف كامل محقّق ، وارث علوم سيّد المرسلين ، صدر الحق و الملَّة و الدين ، محمد بن إسحاق القونيوىّ روّح الله تعالى روحه و عظَّم