حقيقتها ، لأنّ مثل تلك الزيادة لا يوجد في حقّك . فاذن إن كان للأوّل سبحانه أمر ليس له نظير فيك ، فلا سبيل لك إلى فهمه ، البتّة . و ذلك هو ذاته ، فانّه وجود بلا ماهية ، هو منبع كل وجود . فإذا قلت ، « كيف يكون وجود بلا ماهية ؟ » فلا يمكن أن يضرب لك مثل من نفسك فلا يمكنك إذن أن تفهم حقيقة الوجود بلا ماهية و حقيقة . و إنّ الأوّل سبحانه و خاصّته هو أنّه وجود بلا ماهية زائدة على الوجود ، لأنّ إنّيّته و ماهيته واحدة . و هذا لا نظير له فيما سواه فانّ ما سواه جوهر أو عرض ، و هو ليس بجوهر و لا عرض . و هذا أيضا لا يتحقّقه الملائكة : فانّهم أيضا جواهر وجودها غير ماهيتها . و إنّما وجود بلا ماهية ليس إلَّا الله تعالى . فاذن لا يعرف الله إلَّا الله . و از انفاس متبرّكهء ولد است رحمه الله : « حق تعالى چون آدمى را آفريد ، قابليت آنش داد كه او را بشناسد . پس از هر صفت بىپايان خود اندك اندك در او تعبيه كرد ، تا از اين اندك آن بسيار و بىنهايت را تواند فهم كردن ، چنان كه از مشتى گندم انبارى را ، و از كوزهء آب جوئى را . بينايى داد تا معلوم شود كه بينايى چه چيز است ، و همچنين شنوائى و دانايى و قدرت ، الى ما لا نهاية . خلق را چو ساخت در ظلمت * نورشان ريخت بر سر از رحمت اندر ايشان نهاد گوهرها * از صفات قديم و [1] علم و سخا تا تو در خود صفات او بينى * وز صفتهاش ذات او بينى همچو عطار كو ز هر انبار * آورد در دكان و در بازار اندكى آورد نه بسيار او * همه را ناورد به يك بار او باشد انبارها و را بسيار * پر و در هر يكى دو صد خروار نهد از هر يكى به طبلهء خود * قدر هر طبله اى به كلبه برد گر چه در طبله ها بود اندك * عاقلى زين بداند آن بىشك هست دكان حق تن انسان * اندرونش صفات الرحمن پس تو در خود ببين صفات خدا * گر چه اندك بود بدان ز صفا كه چه سانست آن صفات منير * سير كن ز ين قليل سوى كثير