نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 63
< شعر > سايهء معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بوديم او به ما مشتاق بود < / شعر > < شعر > فالكلّ مفتقر ما الكلّ مستغن هذا هو الحقّ قد قلناه لا نكني < / شعر > پس كل يعنى هر يك از حق و عالم يعنى كل واحد آن دو به يك ديگر مفتقرند و هيچ يك از آن دو از ديگرى مستغنى نيست و اين كلام حرف حق و رأى حق است كه بىكنايه و آشكارا گفتيم . < شعر > فان ذكرت غنيّا لا افتقار به فقد علمت الذي من قولنا نعني < / شعر > پس اگر بگويى كه حق غنى از عالمين است و افتقار بدانها ندارد پس دانستى كه مراد ما از « فالكل مفتقر » چيست . يعنى از اين مفتقر گمان نشود كه در هر دو طرف احتياج است بلكه مراد بيان ارتباط است ( مثل اينكه گفته شود فالكل مرتبط ) خلاصه افتقار از عالم و اشتياق از خالق است كه اين ارتباط طرفين به افتقار و اشتياق ، به « فالكل مفتقر » تعبير شده است ( كه حق مجلاى ظهور مىخواهد ) . < شعر > فالكلّ بالكلّ مربوط و ليس له عنه انفكاك خذوا ما قلته عني < / شعر > پس هر يك از آن دو به ديگرى مربوط است و از يك ديگر جدا نيستند . بگيريد از من آن چه را كه گفتم . فقد علمت حكمة نشأة جسد آدم أعني صورته الظاهرة ، و قد علمت نشأة روح آدم أعني صورته الباطنة ، فهو الحقّ الخلق . پس همانا حكمت نشئهء جسد آدم را كه صورت ظاهرش بود دانستى ( و آن حكمت ظهور احكام اسماء و صفات است در اين نشئهء آدم ) و همانا نشئهء روح آدم - كه صورت باطنه اش مىباشد - را دانستى ( حكمت نشئهء روح آدم ربوبيت است و خلافت بر عالم ) « فهو الحق الخلق » پس آدم حق است و خلق است . حق است به اعتبار ربوبيتش مر عالم را و اتصافش به صفات الهيه ، و خلق است به اعتبار عبوديت و مربوبيتش . يا اينكه گوييم او حق است به اعتبار روحش و خلق است به اعتبار جسدش . بزرگى فرموده است انسان كامل چون جامع مراتب كونيه و الهيه است ، به اعتبار اول اظهار نياز و عبوديت مىكند و گويد : « انا عبدك » و به اعتبار ثانى گويد . ما چنين كنيم و
63
نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 63