نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 473
كمالات ثانى مىشود . اين بحث كأنّ ارهاص [1] است براى رحمت وجوبى و امتنانى كه در آخر همين فص زكرياوى عنوان مىكند . و هو سبحانه ليس بمحل للحوادث فليس بمحل لإيجاد الرحمة فيه و هو الراحم و لا يكون الراحم راحما إلا بقيام الرحمة به فثبت أنّه عين الرحمة . حق سبحانه محل حوادث نيست . پس محل ايجاد رحمت ، در او نمىتواند كه راحم است ، راحم ، راحم نيست مگر به قيام رحمت به او . پس ثابت شد كه حق سبحانه عين رحمت است . فرضا زيد كه تا اين ساعت قاضى نبود الآن سمت قضاوت را پذيرفت ، محل اين حادث يعنى مقام قضاوت گرديد و حادث يعنى چيزى كه نبود و پديد آمد خداوند راحم است و صفت رحمت براى او چون حدوث صفت رحمت براى زيد نمىتواند بوده باشد . چه اينكه حق سبحانه محل حوادث نيست و چون راحم است و راحم كسى است كه رحمت قائم است به او و او محل حوادث نيست . پس رحمت عين ذات اوست . و من لم يذق هذا الامر و لا كان له فيه قدم ما اجترأ أن يقول إنّه عين الرحمة أو عين الصفة ، فقال ما هو عين الصفة و لا غيرها . فصفات الحقّ عنده لا هي هو و لا هي غيره ، لأنه لا يقدر على نفيها و لا يقدر على أن يجعلها عينه ، فعدل الى هذه العبارة و هي عبارة حسنة . و كسى كه اين امر را نچشيد و مر او را در اين امر قدمي نباشد جرأت ندارد كه بگويد او عين رحمت است يا عين صفت است . بنا بر اين اشعرى گفته است كه حق سبحانه نه عين صفت است و نه غير صفت . بنا بر اين ، صفات حق در نزد او نه ذات حق است و نه غير ذات حق زيرا كه اشعرى بر نفى صفات قادر نيست و نمىتواند صفات را عين حق قرار بدهد لذا عدول كرد به اين عبارت « ما هو عين الصفة و لا غيرها » و اين عبارت خوبى است . و غيرها أحقّ بالأمر منها و أرفع للاشكال ، و هو القول بنفي أعيان الصفات وجودا قائما بذات الموصوف . و عبارت ديگر ، از اين عبارت اشعرى براى رساندن معناى واقع و نفس الامر سزاوارتر و اشكال بردارنده تر است .