نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 245
پس عين خود را و هويتت را بشناس كه كيستى و هويتت چيست و نسبتت به حق چگونه است و به چه چيز تو حقى و به چه چيز تو عالم و سوا و غيرى و از اين گونه ألفاظ . در اين علم و عرفان علماى باللَّه متفاوتند كه يكى برتر از ديگرى است پس يكى عالم است و ديگرى اعلم . پس حق نسبت به ظلّ خاصى صغير است و نسبت به ديگرى كبير نسبت به يكى صاف و نسبت به يكى أصفى ( چنانكه ظهور صورتى در مرائى گوناگون ) مانند نور نسبت به حجاب خودش كه آن شعاع نور است از ناظر در شيشه كه به رنگ شيشه متلون مىشود و حال اينكه در واقع او را رنگ نيست ولى آن را چنين مىبينى . ضرب مثال لحقيقتك بربّك . فإن قلت : إنّ النور أخضر لخضرة الزجاج صدقت و شاهدك الحسّ ، و إن قلت إنّه ليس بأخضر و لا ذي لون لما أعطاه لك الدّليل ، صدقت و شاهدك النظر العقلي الصحيح . فهذا نور ممتد عن ظلّ هو عين الزجاج ، فهو ظل نوري لصفائه . كذلك المتحقق منا بالحقّ تظهر صورة الحقّ فيه أكثر مما يظهر في غيره ، فمنا من يكون الحقّ سمعه و بصره و جميع قواه و جوارحه بعلامات قد أعطاها الشّرع الذي يخبر عن الحقّ . همچنين اين مثال را ضرب المثل براى حقيقت تو و پروردگارت ارائه داد . پس اگر بگويى نور سبز است از جهت سبزى شيشه ، راست گفتى و حس گواه توست . [1] و اگر بگويى كه سبز نيست و رنگ ندارد كه دليل ، اين معنى را به تو اعطا كرده است ، راست گفتى و نظر عقلى صحيح گواه توست . پس اين نورى است ممتد از ظلى كه آن عين زجاج است . پس اين نور رنگ گرفتهء به زجاج ، ظل نورى است يعنى ظلى كه نور است از جهت صفايش ، همچنين است كسى از ما كه متحقق به حق شد ، صورت حق در او بيشتر از ديگرى ظهور مىكند ، پس از ما كسى است كه حق سمع او و بصر او و جميع قوا و جوارح او مىشود به دلايلى كه شرع از حق خبر داد . [2] و مع هذا عين الظلّ موجود ، فان الضمير يعود عليه : و غيره من العبيد ليس كذلك . فنسبة هذا العبد أقرب إلى وجود الحقّ من نسبة غيره من العبيد .
[1] ما هر چه مىبينيم سطح آن چيز است كه عرض است . [2] اشاره به حديث قدسي است در قرب نوافل .
245
نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 245