نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 203
فرضي الله عن عبيده ، فهم مرضيون ، و رضوا عنه فهو مرضي پس خدا از عبيد خود راضى است و آنان مرضيونند ( هر يك مرضى هستند ) و عبيد از خدا راضىاند . پس خدا مرضى است . فتقابلت الحضرتان تقابل الأمثال و الأمثال أضداد . پس دو حضرت ربوبيت و عبوديت با هم تقابل دارند چون تقابل امثال . زيرا هر دو در وجود الهى و هم در ربوبيت و عبوديت شريكند و در تعيّن و اعتبار اختلاف و تفاوت دارند . [1] دو تا مثل ، چون اين برگه كاغذ سفيد و آن برگه كاغذ سفيد چون دو هستند تقابل دارند يعنى مقابل يك ديگرند . خلاصه هيچ اثنينيت بدون تقابل نيست و آن دو قطعه كاغذ در وجود و در قطن بودن و در سفيد بودن شريكند و اختلافشان به اثنينيت است . ولى در بحث ما واقعا اثنينيت نيست زيرا رب و مربوب چون وجود و ماهيت در خارج عين هم هستند . يعنى يك عين است و بس ، و به اعتبار عنوان اثنينيت پيش آمده كه هر يك از آن دو يعنى وجود كه رب است و تعين كه عبد است هم ربّند و هم عبد ، هم راضىاند و هم مرضى . اثنينيت آن دو اثنينيت ضد نيست زيرا دو ضد چون سياهى و سفيدى در موضوع واحد جمع نمىشوند . لان المثلين لا يجتمعان إذ لا يتميزان و ما ثمة إلَّا متميّز فما ثمة مثل . و امثال جمع نمىشوند زيرا اگر با هم جمع شوند از هم متمايز نخواهند بود ولى هر آن چه در دار وجود است از اعيان از غير خود متميز است ، پس مثلى در كار نيست . فما في الوجود مثل ، فما في الوجود ضدّ ، فإن الوجود حقيقة واحدة و الشيء لا يضاد نفسه . و چون در حقيقت يك وجود واحد است پس نه تمييزى است و نه مثلى و نه ضدى چه وجود حقيقت واحدة است و شيء ضد خود نيست . < شعر > فلم يبق إلَّا الحقّ لم يبق كائن فما ثم موصول و ما ثم بائن بذا جاء برهان العيان فما أرى بعيني إلَّا عينه إذ أعاين < / شعر > پس باقى نماند مگر حق و هيچ چيز جز حق نيست ، نه واصلى است و نه موصولى و در آن مقام نه مباينت است و نه مفارقت . ( يعنى جدايى نيست زيرا كه كل در عين
[1] شخص يا هر موجودى به تعين عبد است و به وجود رب . آن كه رب مطلق است ذات رب الأرباب است كه عبد در آن جا راه ندارد .
203
نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 203