نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 158
اين اگرها ترديد و شك به معنى واقعىاش نيست . خلاصه مقصود اين است كه اگر عين ثابت لحاظ شود به اين لحاظ احكام خاصهء اين عين را به وجود انتساب مىدهيم چه جز حقيقت واحدهء وجود چيزى نيست . در اين صورت ، وجود از ناحيهء حق بر عين افاضه مىشود و عين مطابق قابليت خود فيض گرفته است پس در عين دو لحاظ مىشود اگر وحدت را قاهر ببينيم : وجود است و ظهورات او ، و اگر كثرت را لحاظ كنيم : اعيان است و مقتضيات و قابليت آنها و اينكه گفت حكم تو در وجود حق ثابت مىشود ، جهتش اين است كه حقيقت واحدهء وجود مطلق است و تا لحاظ تعينات نگردد احكام خاصهء اعيان بر وجود تعلق نمىگيرد . فلا تحمد إلَّا نفسك و لا تذمّ إلَّا نفسك ، و ما يبقى للحقّ إلَّا حمد إفاضة الوجود لأنّ ذلك له لا لك . پس ستايش نكن مگر خودت را و نكوهش نكن مگر خودت را و براى حق نمىماند جز حمد و ستايش افاضهء وجود بر عين تو ، زيرا افاضهء وجود او راست نه تو را . و چون دانستى كه تمام حمد بر مىگردد به كمال و خير ، و خير نيست مگر وجود ، پس هر آن چه مؤثر و مختار است ، حمد از جهت بروز كمال و جمال و ديگر اوصاف به هر چه تعلق گيرد ، حقيقت حمد به آن حقيقت واحدة برگشت مىكند . پس « الحمد كلَّه لله » * ( الْحَمْدُ لِلَّه رَبِّ الْعالَمِينَ ) * . فأنت غذاؤه بالاحكام ، و هو غذاؤك بالوجود . پس تو به احكام ، غذاى حقى و او به وجود غذاى توست . يعنى احكام وجوديه اى كه لازمهء اين مرتبه توست در تو به حق مطلق تعالى داده مىشود و از آن جا كه آن چه تو دارى و هستى به فيض وجودى است پس وجود غذاى توست . مثلا بنفشه و گل گاو زبان دو مظهر وجودند و دو موج درياى حقيقتند اما هر يك از اين دو را احكام و آثار حدّى و مرتبه اى خاص است كه آن ديگرى را نيست و تا وجود به اسم بنفشه و عين بنفشه ظهور نكند به احكام بنفشه متصف نمىشود به اين لحاظ مىگوييم : اين احكام را بنفشه به او داد . در حقيقت معنايش اين است كه آن حقيقت به عين تجلى اين آثار را در مرحلهء بروز و ظهور درآورده است . پس بنفشه بويش ، رنگش ، خاصيتش و . . . همه و همه ظهور حقيقت واحدهء واجبه است و چون آن چه در اين مرحله از بنفشه داريم در حقيقت از او داريم و فقط اسم بنفشه بر سر اين
158
نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 158