responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى    جلد : 1  صفحه : 470


چون رحمت به آنان قائم شد يعنى مرحوم شدند حكم رحمت را به حسب ذوق مىيابند ( چنانكه در پيش گفته‌ايم ذوق در اصطلاح عارفان ، دارا بودن است نه صرف دانا بودن ) .
پس رحمت به هر كس رسيده است او مرحوم است كه استعداد و عين او آن را قبول كرده است . هر چند كه اسم فاعل ، رحيم و راحم است .
و الحكم لا يتصف بالخلق لأنّه أمر توجبه المعاني لذواتها ، فالأحوال لا موجودة و لا معدومة ، أي لا عين لها في الوجود لأنها نسب ، و لا معدومة في الحكم لأن الذي قام به العلم يسمّى عالما و هو الحال .
و حكم ، متصف به خلق نمىگردد . [1] زيرا حكم ، امرى است كه معانى آن را براى ذوات خود واجب مىكنند . بنا بر اين احوال نه موجودند و نه معدوم . يعنى براى آنها در وجود عينى نيست زيرا احوال نسبتهايى هستند و معدوم هم در حكم نيستند . چه آن كسى كه علم به او قائم است او را عالم گويند و اين قيام ، حال است . [2] يعنى قيام علم به شخص حال است و آن شخص عالم ، و حال به اين معنى بنا بر مذهب معتزله است كه واسطهء بين وجود و عدم است .
حال بنا بر مذهب معتزله طايفه معتزله قائل به حالند و حال را نه موجود مىدانند و نه معدوم كه واسطهء بين وجود و عدم است . حضرات فلاسفه طرا و كلا با آنان مخالفند كه هر چيز يا موجود است يا معدوم و واسطه معنى ندارد و يكى از علل اختيار قول به حال چنانكه در خاطر دارم اين است كه در مسألهء علم وا ماندند و نتوانستند آن را به مبانى عميق و دقيق حكمت متعاليه حل كنند . زيرا مىگويند خداوند عالم را مطابق علم آفريد و علم را زايد بر ذات و الگوى پياده كردن عالم قرار دادند و همچنين بسيارى از صفات الهى را زايد بر ذات



[1] مقصود اين است كه چون حكم - مثلا عنوان قضاوت و سمت ديگر - به كسى داده شد كه آن كس را قاضى و حاكم و ديگر اوصاف مىناميم نمىشود گفت كه اين حكم مخلوق است مثل ديگر مخلوقات چنانكه مىگوييم اين آب مخلوق است و اين خاك مخلوق است و هكذا و اين احكام را نمىشود ناديده گرفت ، زيرا منشأ آثارند . شخص قاضى به سمت قاضى منصوب است ، نافذ الكلمة است و بزرگتر از خودش را در كمالات انسانى مىتواند در نزد خود احضار كند و له يا عليه او حكمى بنمايد . لذا چون اين گونه احكام نه مخلوقند نه معدوم ، معتزلى آنها را احوال مىنامد و حال را نه موجود مىداند و نه معدوم . زيرا حكم چيزى است كه توجيه معانى آن را براى ذواتشان واجب مىكنند . پس احوال نه موجودند و نه معدوم .
[2] مقصود از حال نسبت علم است به شخص عالم نه صحبت شخص عالم است و نه صحبت علم . اين نسبت را معتزله نه موجود مىداند نه معدوم بلكه بين معدوم و موجود ( حال ) مىگويد .

470

نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى    جلد : 1  صفحه : 470
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست