نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 720
پس موسى نفس ناطقه گفت كه چون زمانى در پناه صخرهء ثبات و تمكين بودم ، باشد كه اثرى به من سرايت كرده باشد و تو زود آن اثر را در من مشاهده كنى ، پس هر دو بر ساحل مجمع البحرين روان شدند ، تا اول به بحر امكان كه باطن روح و ظاهر نفس بود گذر كردند ، در آن بحر سفينهء اخلاق و آداب ايمانى ديدند پر از متاع اعمال صالح و احوال و معاملات متوجّه ساحل نجات و درجات . پس خضر روح مجرّد لوحى از ألواح آن سفينه را به يك طعنهء غيبى كه در باطن خلقى مركوز ديد بشكست و كشتى را سوراخ كرد ، موسى ظاهر نفس چون سبب وصول خود به ساحل نجات و درجات مر اين اخلاق و اعمال را ديده بود ، ترسيد كه به نقصان آن در بحر امكان غرقه گردد ، فرياد * ( لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً ) * [1] از نهادش برآمد ، پس خضر روح مجرّدش گفت كه نه با تو گفتم كه تو بر مجارى امور باطن - لعدم الخبرة - صبر نتوانى نمود ، موسى نفس گفت كه حكم حركت عادت راه ثبات را بر من پوشيده كرد و عهد را بر من فراموش گردانيد ، اين نوبت عذر من بپذير و به بزرگى اين يك خرده بر من مگير . آن گاه از بحر باطن قدم در برّ ظاهر نهادند ، در اثناى سير ، غلام صفت نفس أمّاره كه در توجّه نفس ناطقه به عالم كليّت و اطلاق خودش به حكم غلبات عشق و سورات شوق احكام كفر و عناد و طغيان و فساد اين صفت نفس امّاره در باطن نفس ناطقه مغلوب و مقهور و مغمور و مستور شده بود ، در نظر باطن خضر روح مجرد آمد ، در حال به دست قهر و سطوت و قدرت ، سر آن ناحفاظ را بركند و دور افكند ، موسى نفس ناطقه بنا بر آن مغلوبى و مغمورى او ، چون پنداشته بود كه از آن وصف كفر و طغيان تمام مزكَّى شده است و به عدل و ايمان متّصف گشته ، باز زبان اعتراض دراز كرد و گفت : * ( أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ ) * [2] ، و فراموش