نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 717
و گرفتن و رفتن همه تنوعات ظهور فعل يگانهء نفس است ، و حسّ چشم و گوش و زبان و دست و پاى ، جمله هم چون اشكال آن صاحب خيال است ، و اين مرتبهء حس كه پوشش نفس من است ، و صورت عنصرى اجمالى كه سرّ و نفس من خود را به وى پوشيده است ، پرده و ستارهء من است ، كه هر كه از اين سوى اين مرتبهء حس و اين صورت حسى من ، نظرش بر اين حواس مىافتد ، مىپندارد كه اين فعل ديدن و شنيدن و گفتن و غير آن مضاف به اين حس و صورت و چشم و گوش و زبان است ، اما چون اين ستاره مرتفع شود و نفس به وحدتها آشكارا گردد ، اين همه صورتها متلاشى گردند ، و افعال جمله مضاف به نفس نمايد . و اين تقرير مطابقت آن بازى است با اين صورت عنصرى اجمالى من . < شعر > فلمّا رفعت السّتر عنّي كرفعه بحيث بدت لي النّفس من غير حجبة [1] و قد طلعت شمس الشّهود فأشراق الوجود و حلَّت بي عقود أخيّة [2] قتلت غلام النّفس بين اقامتي الجدار لأحكامي و خرق سفينتي < / شعر > پس چون من آن ستارهء مرتبهء حس و صورت حسى و تقيّد به احكام عالم حسّ را به توجه حقيقى به حضرت كلَّيت و اطلاق ، از ميان جزئيّت و كلَّيت او برداشتم ، تا به جايى كه حقيقت ظاهر نفس به كلَّيتها و إطلاقها ، كه مثالش شعاع مطلق الانبساط آفتاب است ، بىهيچ غيم حجابيّت و وساطتى ملكى و فلكى و حيوانى و انسانى بر من پيدا شد و به تحقيق و درستى بىهيچ حجابى ، آفتاب شهود در دل من طالع شد ، پس عين نور وجود ظاهر كه تا اين غايت در غين قيود نسب و اضافات پنهان بود ، به اطلاق شعاعه الظاهر ، مشرق و درخشان گشت و به واسطهء اين اشراق نور تجلى ظاهر وجود من همهء بندهاى قيود نسبت و اضافت هر حصّه اى را
[1] في بعض النسخ : من غير حجة ، اى من غير برهان . و ما في النسخة الشارح العارف اصح مما في بعض النسخ . [2] الاخيّة : الحرمة و الذمة .
717
نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 717