نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 684
مدرك او مىشود . پس به حقيقت اين ناظر در آن آيينه ، جز صورت خود را نديده است ، و نفس او يكى بيش نيست كه در يك حال در دو صورت حسى و مثالى متلبّس شده خود را بر او عرضه مىكند ، پس از اين جا ، تمكين در تلوين را فهم كن . < شعر > و أصغ لرجع الصّوت بعد انقطاعه إليك بأطراف القصور المشيّدة [1] أهل كان من ناجاك ثم سواك ام سمعت خطابا من صداك المصوّت < / شعر > الإصغاء من قولك : أصغيت إلى فلان ، إذا ملت بسمعك نحوه ، و أصله من الصغو الميل ، يقال : صغا يصغو صغوا و صغى يصغى صغا و صغيا . و القصر المشيّد : المرتفع المطلَّى بالجصّ او بالبلاط . و گوش دار به سوى باز گشتن آواز تو ، هم به سوى تو بعد از انقطاع آن آواز از حلق و گوش تو به كنارهاى كوشكهاى بلند به سنگ و گچ اندوده و برآورده ، و در كوههاى بلند كه سنگهاى آن صلب باشد و آواز از آن نفوذ نكند و نگذرد و متلاشى نشود ، و ببين كه جز تو كسى بود در آن كوشك يا كوه بلند كه با تو همان سخن تو را باز گفت يا خود مىشنودى هم از خودت خطابى مثل همان خطاب خودت از صداى آواز دهندهء خودت كه به حقيقت هم تو و آواز تو بود كه به دو نوبت از تو ظاهر گشت و هم تو از خودت متأثّر شدى و مؤثر هم ، تو بودى ، اولا و آخرا . يعنى : چون نفسى به قوّتى مخصوص از باطن به ظاهر مىآيد ، و هوا به آن نفس متكيّف مىشود ، آن نفس را به آن قوّت تكيّف و تكييف ، صوت مىگويند و اگر آن نفس به مخرجى يا به مخارج حروف ، متعيّن و متكيّف شده ، ظاهر مىگردد ، آن را حرف يا كلمه يا كلمات گويند ، و به واسطهء آن كه از باطن به قوّت ، ظاهر شده است ، اثرى از نفس متنفّس به آن نفس و صوت و كلمات همراه
[1] في بعض النسخ : إليك بأكناف القصور المشيدة . رجع الصوت : ارتداده . اكناف القصور : نواحيها ، الواحد كنف . المشيّده : المبنيّة بالشيد ، الكلس . او المرفوعة البناء .
684
نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 684