نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 550
< شعر > و اشهدتني ايّاي إذ لا سواي في شهودي موجود فيقضي بزحمة < / شعر > و در اين حضرت و مقام احديّت جمع ، مر حقيقت خودم را به خودم نمودم و بيننده و نماينده جز من نبود ، چون در حضرت هستى حقيقى من ، هيچ غير من موجود نبود كه به انبوهى و مغايرت حكم كردى ، هر حقيقت كمال ذاتى و غناى مطلق * ( إِنَّ الله لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ . . . ) * [1] كه نقطهء مذكور است ، به اين شهود و اشهاد تعلق داشت و كمال اسمايى عالم علم و معلومات وجود و موجودات كه دايرهء مذكور است ، نتيجه اى و اثرى از اين شهود و اشهاد بود - فانّ علمه بالعالم اثر علمه بذاته - فاعلم . و الله المرشد . < شعر > و اسمعني في ذكرى اسمى ذاكري و نفسي بنفي الحسّ اصعت و اسمت [2] < / شعر > و ياد كنندهء من مرا بشنوانيد نام من در آن ياد كردنش مرا ، و نفس من به نفى حكم حسّ اصغا كرد و بلند پايه كرد مرا . يعنى حكم حس آن است كه ، هر چيزى را ذاتى على حده اثبات كند ، و وصفى چند به آن ذات اضافت كند و هر چيزى را به حسب وصفى كه او را ثابت بيند ، به نامى ياد كند ، پس اسما و مسمّيات به نزد وى مختلف و متكثّر مىباشد ، اما حكم اين حقيقت من آن است كه ذات جز يكى نيست و باقى صور تنوّعات ظهور اين ذات يگانهء من است ، كه صفات نام يافته است در مراتب به حسب تميّز مراتب . پس هر چند اسما به حسب آن صفات متنوّع و متكثّرند ، اما مسمّى يكى بيش نيست و آن مسمّى عين اين حقيقت من است ، پس هر اسمى كه هر ذاكرى بر هر چيزى اطلاق مىكند ، به حقيقت مسمّاى آن منم و آن اسم من است كه آن ذاكر كه صورتى از صور تنوعات ظهور من است ، مرا به آن اسم ياد مىكند و نام من مرا مىشنواند و نفس من به نفى اين حكم حس و تحقق به حقيقت اين جمع وحدت