نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 539
و ندانستم كه مرا خود فهمى و ادراكى هست يا نه ، از غايت حيرت در او . < شعر > ذهلت بها عنّي بحيث ظننتني سواي و لم اقصد سواء مظنّتي [1] < / شعر > ذهلت عن الشيء بالفتح ذهلا و بالكسر ذهولا : نسيته و غفلت عنه . و مظنّة الشيء : موضعه الذي يظنّ انّه فيه . غافل و بىخبر مىشدم از خودى خودم به سبب هيبت ظهور جمال پر كمال حضرت معشوق ، تا به حدّى كه خودم را كه به حقيقت عين آن حضرت جمع بود ، غير خودم گمان مىبردم ، و در [2] غلط افتادم كه چون شايد كه اين چنين جمالى پر كمال و حسنى بىغايت مرا باشد ، پس چون طلب خودى خودم كردم ، از غايت آن مغلوبى و مدهوشى به آن حضرت جمعيّت ذات كه مظنّهء كينونت حقيقت من آن حضرت است ، قصد و توجه نكردمى ، و خود را به جاى ديگر در مراتب ، طلب مىكردم از غايت بىخبرى و هيبت حسن آن حضرت . < شعر > و دلَّهني فيها ذهولي و لم أفق عليّ و لم أقف التماسي بظنّتي [3] < / شعر > دلَّهني : حيّرني و أدهشني . و الظَّنّة : التهمة . و آن غفلت من از خودى خودم ، مرا در آن حسن بىنهايت حضرت معشوق ، چنان حيران و سرگردان مىگردانيد ، كه پيش با خود و خبر داشتن از خود نمىآمدم ، زيرا كه تا آن غفلت و بىخبريم از خودم زيادت مىشد ، شدت ظهور آن تجلَّى و حكم قوّت او منتشر مىگشت ، و آن شدت ظهور ، موجب حيرت و كمال فناى من مىشد در آن جمال و تجلى ، و به تهمت و گمانى كه مرا در خودم افتاده بود ، از هيبت جمال حضرت معشوق كه چون مرا شايستگى آن نتواند بود كه عين اين حضرت باشم ، مگر من همان وجود مقيّد مضافم در مراتب از غايت آن
[1] سواء مظنّتى : استقامة ظنّى و مظنّتي . [2] در غلط مىافتادم . [3] في بعض النسخ : و دلَّهنى فيها ذهولى ، فلم افق .
539
نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 539