نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 439
- نتواند بود - خ - . < شعر > و يا ما عسى منّى اناجي توهّما بياء النّدا اونست منك بوحشة [1] < / شعر > و اى هر چيزى از حقيقت من كه مگر از جهت توهّم آن چيز را ندا كنم و در آن ندا آن چيز را به ياى ندا به خود اضافت كنم ، مثلا ، چنان كه گويم : يا رمقى و يا جزئى و عضوى ، آرام و انس يافتهام به دورى و وحشت از تو ، يعنى اين بيمارى عشق ، عين مرا به كلَّى فانى كرده است ، چنان كه از من هيچ چيزى قابل ادراك و خطاب نمانده است ، مگر كه به قوّت وهمى كه عدم و محال را نيز [1] در تصوّر مىآرد ، از خود چيزى توهّم كنم ، و از بهر آن توهّم آن چيز را به ياى ندا به خود اضافت كنم ، از آن چيز نيز اكنون آسودهام و با وحشت و دورى از آن چيز آرام گرفته . و اين مبالغت است در فناى آن آثار مذكور . < شعر > فكل الذي ترضاه و الموت دونه به أنا راض و الصّبابة ارضت [2] < / شعر > پس هر چيزى كه تو كه معشوقى ، به آن چيز خشنود باشى و مرگ در پيش آن چيز باشد ، يعنى حال چنان باشد كه تا نميرم به آن نرسم ، من به آن چيز راضيم و به مرگ از جهت رضاى تو خشنود و تن در داده . و اين شورش عشق است كه مرا به آن راضى كرده است . < شعر > و نفسي لم تجزع بإتلافها أسى و لو جزعت كانت بغيري تأسّت [ 3 ] < / شعر >
[1] < شعر > جز خيالى ز تنم بيش نماندست كنون بلكه اين نيز خياليست كه مىپندارم < / شعر > [2] و قيل نظما : < شعر > نه شرط عشق بود با كمان ابروى دوست كه جان سپر نكنى پيش تير بارانش < / شعر > و اين حكم عشق است و انفاذ امر آن كه من را بدين حال خشنود نمايد . و نعم ما قيل في نظم الفارسي : < شعر > لگام در سر شيران كند صلابت عشق چنان كشد كه شتر را مهار در بينى < / شعر > [ 2 ] يعنى اگر به واسطهء غلبهء حكم مرتبه ، جزعى از او ظاهر شود ، از طور عشق و مذهب عاشقى تخلَّف نموده و از غير من تبعيت كرده : [1] نيز در تو مىآورد - خ ل - .
439
نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 439