لا جرم ظالم و ممقوت شوى .
< شعر > فاصغر أتباعى على عين قلبه عرائس أبكار المعارف زفّت [1] < / شعر > چه خردترين مريدان و متابعان من آن است كه ، برنظر دلش عروسان بكر معرفتهاى مبدع زفاف كرده شده است ، يعنى چون معارفى كه هيچكس از آن آگاهى ندارد ، بردل كمينه مريدان من هر نفس جلوه مىكند و ملكهء اوست ، پس تو مرا عارف خوانى تنابز كرده باشى و بر خود و من ظلم كرده .
< شعر > جنى ثمر العرفان من فرع فطنة زكا باتّباعى و هو من أصل فطرتي < / شعر > [2] بچيد اين اصغر اتباع من ، ميوه‌هاى معرفت از شاخسار زيركى و صفاى ذهنى ، كه آن شاخسار زيركى پرورش يافت و قوّت گرفت و باليده شد به واسطهء حسن متابعت و ملازمت طريق من ، و آن شاخسار صفاى ذهن او از درخت علم ذاتى من رسته شده است ، فطرت علم ذاتى است كه در اصل با وجود همراه است ، بلكه از وجهى عين وجود است ، و اين چه مشاهده مىكنى در مراتب موجودات كه هر چيزى جذب منفعتى و منع مضرّتى از خود مىكنند بالذات و به منافع و مضارّ خود محس مىشوند ، به حصّه اى از فطرت است ، الا آن كه احكام قيود مراتب از عادات و غيرها حجاب كمال ظهور فطرت مىشود ، كما قال - عليه الصلاة و التحيّة - : « كلّ مولود يولد على الفطرة ، لكن أبواه ، هما اللذان يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه » اى بأحكام عاداتهما يحجبانه عن الفطرة .
پس مىگويد : كه كمترين شاخى كه از درخت فطرت من كه علم ذاتى من است بررسته شده است ، و به آب حسن متابعت طريقت من پرورش يافته و باليده ، ذهن و فطنت كمينه اتباع من است كه ثمرات معارف ذوقى خوشگوار از آن شاخسار فطنت مىچيند .

[1] أبكار المعارف : اى المعارف التي لا يزال بكرا ، لم تتبدّل . زفت : اهديت .
[2] زكى : صلح . جنى : في نسخة م : و مىچيد . . . .

419