نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 381
إسم الكتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 773)
< شعر > و كان ابتدا حبّ المظاهر بعضها لبعض و لا ضدّ يصدّ ببغضة [1] < / شعر > و اين عشق آدم آغاز عشق صورتها و مظهرهاى انسانى بود ، بعضى بر بعضى و ميان آدم و حوّا كه كل و جزء بودند ، هيچ مخالف و مباينى نبود كه به حكم مخالفت و مباينت و عدم مناسبت و ملايمت ، منع آن دوستى كردى . يعنى : چون محبّت حكم مناسبت و غلبهء ما به الاشتراك و الاتّحاد است ، و هيچ مناسبتى قوىتر از آن نبود كه كسى را به خود و جزء خود باشد ، و چون بغضت عدم مناسبت و ملايمت است ، و ميان كلّ و جزء مباينتى نيست كه مانع ظهور حكم مناسبت شود ، پس محبّت ميان آدم و حوّا ، ظاهر شد بى مانعى . و هو معنى قوله : « و لضدّ يصدّ ببغضة » . و علت آن كه پيش از آدم محبّت نبود ، آن است كه محبّت اين جا اثر و حكم « فأحببت » است آن جا در اصل ، و آن جا متعلَّق محبت كمال پيدايى است كه « ان اعرف » كنايت از آن است ، و كمال پيدايى جايى صورت بندد كه جمعيّت باشد تا از همه حيثيّات پيدايى ميسّر شود ، و پيش از آدم هر جنس و نوع از أجناس و انواع عالم ، مظهر حقيقتى و اسمى معيّن على التعيين بود ، پس جمعيّت جملهء اسما در مظهرى و صورتى مفقود بود ، لا جرم محبّت ظاهر نشد ، و چون مناسبات در پنج قسم محصور است ، چنان كه در ديباچه وجه حصرش مذكور است ، يس اول در آدم حكم يكى از آنها ظاهر شد ، و آن مبدأ ظهور آن احكام شد تا بعد از او در مظاهر انسانى كه صور جمعيّتند ، همه احكام آن اقسام بالفعل ظاهر مىشود ، و كمال كه مقصود است به حصول موصوف مىگردد و به حقيقت خود جز با خود عشق نمىبازد و اين مظاهر را بهانه و آلت مىسازد ، چنانكه آن مترجم به پهلوى گفت : < شعر > « اج خودش دخّودى جهنامه و أجار آو گل هر دو هانه ساتشانى « < / شعر >