نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 368
< شعر > و في العلم حقّا انّ مبدي غريب ما سمعت سواها و هي في الحسّ أبدت [1] . < / شعر > و در علم ثابت است به طريق حقيّت ، كه آن پيدا كنندهء آن لغت و سخن غريب كه شنيدى غير آن متبوعه است ، و همان پرى است و اين متبوعه است كه در حس اين سخن غريب را پيدا كرد . قوله : « حقّا . . . » من باب المصدر المؤكَّد لغيره ، نحو زيد قائم حقّا . يعنى چون به يقين ، گوينده غير اين متبوعه است و تو از متبوعه و زبان او مىشنوى ، پس معلوم مىشود كه پرى به حكم غلبه بروى ، با وى يكى شده است . < شعر > فلو واحدا أمسيت أصبحت واجدا منازلة ما قلته عن حقيقة [1] < / شعر > پس تو كه مسترشدى ، اگر از اين كثرت صفات نفس يگانه شوى ، به ظهور وحدت اعتدالى دل و حكم او به نزد تو اعنى صاحب دل گردى ، آن گاه يابنده شوى اين معنى را كه گفتم به حقيقت به طريق منازله . بدان كه سالك چون صاحب دل شود و به واسطهء فناى كثرت صفات نفس و انحرافات آن به وحدت و عدالت دل تحقق يابد ، و باز به حكم نشأت گاهى در وى احكام كثرت نفس را غلبه مىباشد و گاهى باز حكم وحدت مجموعى قلب قوى مىشود ، و گاهى حكم وحدت حقيقى سرّ وجودى و تجليّات او ، او را به كلَّى فرو مىگيرد ، پس هر گاه كه اين سالك در امرى از امور الهى يا كونى به حضرت توجّه كند ، تا حقيقت آن امر بروى آشكارا شود ، در حال آن توجّه خاصّ ، اگر
[1] پس تو كه مسترشدى ، اگر از مقتضيات كثرتى امكانى يك سو شوى ، و به سوى وحدت وجودى خويش باز آئى ، البته يابندهء آن معنى گردى . < شعر > « بازدانى كه من چه مىگويم گرت افتدت گذر به عالم هوش « < / شعر > و اين سرّ كه من از حقيقت خويش مىگويم ، بر سبيل منازله از دل من به دل تو فرود آيد ، نه از زبان من كه فهم كنى . [1] في الحسن أبدت . خ ل .
368
نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 368