نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 354
ان اعرف « و باطن و حقيقت من چون يكى از آن صور شئون بود ، پس لا جرم خود را اكنون در مرتبت محبوبى و مطلوبى ديدم و چون در آن حضرت كه مشهود من بود ، ذات و شئون عين يك ديگرند ، پس خود را محبّ نفس و ذات خود ديدم ، امّا به طرز ديگر غير آن كه در آن تجلَّى اول ديده بودم . < شعر > خرجت بها عنّي إليها فلم اعد إليّ و مثلي لا يقول برجعة [1] < / شعر > بيرون آمدم به مدد معشوق كه حكم « كنت سمعه و بصره و رجله » است ، از خودى و جزئيّت و صفات امتيازى خودم كه به حكم مراتب ثابت بودند و به من مضاف مىنمودند تا به سوى حضرت جمعيّت و كليّت و كمال ذات معشوق ، پس ديگر هرگز باز نگشتم به سر آن خودى و جزئيّت خودم ، و به چنان ديد و شنيد و آمد و شد و گرفت و گير ، كه پيش از اين به من مضاف بود مقيّد به كثرت و نقص و جزئيّت ، تا از بهر خودى خود و آن رأى و نظر خودم كه داشتم ، ديگر هيچ تصرّفى و حركتى و سكنتى از من صادر نشد ، و همچو منى كه سيرش به معشوق در معشوق بود ، قايل و معتقد نباشد به رجوع به خودى خود ، يا هر چيزى كه از آن به كلَّى گذشته باشد . < شعر > و أفردت نفسي عن خروجي تكرّما فلم أرضها من بعد ذاك لصحبتي < / شعر > و يگانه و جدا كردم نفس خود را از اين صفت بيرون آمدنم از جهت بزرگى نمودن را ، پس مع هذا راضى نشدم مر نفس خودم را بعد از آن يگانگى او مر صحبت ذات خودم را . يعنى از جهت آن كه بزرگى و كمال نفس خود در آن ديدم كه هيچ صفتى و حكمى به وى از آن روى نفس من است مضاف نباشد ، و جمله احكام و آثار به وجود واحد حق مضاف بود ، پس نفس را از اين صفت بيرون آمدن از خودى خود و اضافت آن بيرون آمدن به وى جدا و مفرد گردانيدم ، چه مىديدم كه في الحقيقة