نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 309
و اطلاق وجود را به كثرت و انحراف ، ملوّث و مقيّد نگردانم ، نه آن كه من عشق او را به واسطهء جبلَّت و خلقيّت كه ظهور است در مراتب ، به خود جذب كردهام و به سمع و بصر آن را به خود كشيده ، چنان كه بيتى به پارسى در اين معنى پيش از اين گفته شده است : < شعر > ز اول كه ز هر دو كون آثار نبود بر لوح وجود نقش اغيار نبود معشوقه و عشق و ما به هم مىبوديم در گوشهء خلوتى كه ديّار نبود < / شعر > و از آن حضرت غيب متنازلا در هر مرتبه اى كه مرا ظهورى و تعيّنى حاصل مىآمد ، عشق با من همراه بود ، بلكه آن ظهور و تعيّنم خود به واسطهء عشق بود . < شعر > فنلت هواها لا بسمع و ناظر و لا باكتساب و اجتلاب جبلَّة [1] < / شعر > پس دريافتم عشق حضرت معشوق را ، نه به آلت گوش و چشم و نه نيز به كسب كردن و وساطت امرى وجودى روحا و مثالا و حسّا با استعدادى جزئى وجودى ، و نه نيز عشق را جلب كردهام به جبلَّتى خوب و واسطهء صورتى زيبا ، و آن چه در اول قصيده گفتم كه « سقتني حميّا الحبّ راحة مقلتي » مرادم آن بود كه تعلق عشق من به ظهور معشوق در مرتبهء حسّ و سرايت جمال او در صور حسّى به واسطهء نظر ظاهر حسّى بود به حكم « لا يدرك الشيء بغيره من حيث ما يغايره » نه آن كه اصل عشق و تعلَّق ذاتى من به حضرت معشوق به آن نظر موقوف بود ، تا به آن نظر جذب عشق كرد مىبخود ، بلكه من الأزل إلى الأبد ، عاشق بودم و هستم . < شعر > و همت بها في عالم الأمر حيث لا ظهور و كانت نشوتي قبل نشأتي [2] < / شعر > و شيفته و حيران بودم به حضرت معشوق در عالم امر كه عالم أرواح است ، آن جا كه هنوز هيچ ظهورى نبود عالم مثال و حسّ را ، و مستى من از عشق پيش از
[1] في بعض النسخ : « فنلت ولاها . . . » : نصرتها . الجبلَّة : الخلقة و الطبيعة . [2] نشوتى : سكرتى . نشأتى : موطنى . قبل نشأتى ، اى قبل تحقّقى بالوجود الخلقي .
309
نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 309