نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 302
پس چون ناظم ، اول سير در فناى نفس كرده است و به تجلَّى اسم ظاهر متحقّق گشته و آن جا در مقام بقا به بقاياى پوشيده نفس محس شده ، و اثر آن بقايا ، در خود يافته و روحش نيز از فناى نفس و تحقق به وحدت وجود آگاهى يافته ، لا جرم گفت : آن چه از من به فنا نپيوسته است از آن بقاياى پوشيدهء نفس ، و از روح نيز كه هنوز به فناى او نپرداختهام ، حسد مىبرد بر آن چه از من و صفات نفس من فانى شده است و به بقا رسيده . پس در اين بيت به زبان مرتبهء اول از مقام بقا ، كه حضرت جمع و حقيقت است مىگويد و از تحقّق به ظاهر وجود كه اسم ظاهر حق است نشان مىدهد و الله المرشد ( ك ) . < شعر > اممت امامي في الحقيقة فالورى ورائي و كانت حيث وجّهت وجهتي [1] < / شعر > پيشوايى كردم در عالم حقيقت و حضرت جمع مذكور مر پيشواى خودم را ، كه در ظاهر نماز از مقام تفرقه به وى مقتديم ، پس جملهء خلق در پى منند به من مقتدى در هر نمازى و قصدى و توجهى . يعنى : چون من به اين حضرت جمع وجودى و حقيقت پيوستم ، وجود را يكى بيش نديدم ، همچنان قرص آفتاب . و هر هستى كه در مراتب به هر شخصى مضاف مىنمايد ، فرع و پرتو او يافتم ، در تعيّن از وى منتشى ، و در بقا از وى مستمدّ و در كمال به وى راجع . چنان كه شعاع آفتاب كه منبسط است براين عالم و از هر دريچه اى و روزنه اى طالع ، لا جرم در هر نمازى كه در ظاهر عالم تفرقه به حكم امر ظاهر شرع كه از جهت قيام نشأت تقيّدم بدان لازم و ضرورى است ادا مىكنم ، اين شخص را كه در اين ظاهر نماز امام من است و به حق متوجّه است ، او را در حقيقت و باطن متوجّه به خود مىيابم ، و خود را امام او مىبينم .