نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 280
چنان است كه گوئيا هرگز من در ميان اهل قبيله كه اهل طريقتند با آبروى نبودهام و پيوسته به نزد ايشان خرد و فرومايه بودهام ، در حال آسايش كشف و سختى حجابيّت من ، يعنى چون به سبب تحقّق من به حقيقت فقر و مذهب اهل ملامت هيچ صفتى و تصرّفى و حكمى و علمى و حالى از من ظاهر نمىشود ، اهل طريق را در حق من توهّم افتاده است كه من مسلوب و محجوب و مطرود و بى تمييز شدهام بعد از آن كه به نزد ايشان به علوم و معاملات و معارف و مكاشفات و قرب به حضرت مشهور و معروف بودم ، تا اكنون در من چنان به نظر خوارى و بى اعتبارى مىنگرند كه گوئيا هرگز مرا در ميان ايشان آبرويى و بزرگيى نبوده است و هميشه پيش ايشان حقير و ذليل بودهام ، هم در حال آسايش به معاملات و مكاشفات ، و هم در حال شدت حجاب و بى كارى . < شعر > فلو قيل : من تهوى ؟ و صرّحت باسمها لقيل كنى أو مسّه طيف جنّة [1] < / شعر > پس اكنون كه مرا شيفته و عاشق مىشمرند ، اگر كسى گويد كه را دوست مىدارى ؟ و من به صريح نام حضرت معشوق برم ، هر آينه گفته شود كه كنايت مىكند از ديگرى ، يا خود خيال ديوش بسوده است ، و از سر بى هوشى هذيانى بر زبان مىراند ، چه مرا به اين حال بىصفتى و بىخبرى ، لايق نسبت به آن حضرت نمىدانند ، و با اين همه من عزّت حقيقى و لذت فقر از اين خوارى مىيابم ، و انس و راحت از او دارم . < شعر > و لو عزّ فيها الذلّ ما لذّ لي الهوى و لم تك لو لا الحبّ في الذلّ عزّتي < / شعر > و اگر عزيز و نايافت شدى در عشق آن حضرت مذلَّت و خوارى ، مرا عشق خوش نيامدى و اگر چنان كه نه عشق و مقتضيات او بودى ، در اين مذلَّت كه مىكشم بزرگى من حاصل نبودى . يعنى چون مقتضاى عشق ، ازالت احكام كثرت و امتياز است از عاشق ،
[1] كنى : اى ذكر شيئا و أراد به شيئا آخر . الطيف : الخيال الذي يأتى في النّوم . الجنّة : الجن .
280
نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 280