نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 212
قلب است ، كما قال - عليه السّلام - : « انّ مثل قلب المؤمن كمثل ريشة في فلاة تقلبها الرياح ظهرا لبطن » . و چون به سبب غايت ضعف و نحول باطن من ظاهر گشته است و به آن واسطه اين هواجس و خواطر نفس من چنان ظاهر شدهاند كه مىشايد كه ايشان را به مدارك ظاهر ، ادراك توان كرد و از مدارك و مشاعر ظاهر هيچ چيز سريع الادراكتر از چشم نيست لسرعة لحظاته و التفاتاته ، ليكن چون از غايت نحول هيچ از من قابل ادراك چشم نمانده است ، پس از جهت آن كه همگى فكر و همّت اين مراقب ، ظاهرا و باطنا ، بر ادراك مطالب من مقصور است ، لا جرم براى تمام ادراك ظاهر و باطن من ، گوش اين مراقب با دلش يكى شده است ، و به واسطهء آن اتحاد ، سرعتى در ادراك گوشش پيدا آمده كه به آن سرعت ، هواجس و خواطر مرا كه سريع الانقلابند ، به گوشش در مىتواند يافت و گوشش به آن سرعت كه به وى قائم شده است ، مر اين مراقب را از رؤيت چشم و سرعت ادراك او بى نياز كرده است . اگر چنان كه اين لفظ بدور به معنى اسراع ، از ناظم رحمه الله ، منقول است معنيى سخت دلپذير و معقول است ، و الا اين معنى زادهء طبع آن فاضل است نه مراد ناظم قائل ، و الله الملهم للصواب . الخلد : القلب و البال . < شعر > فأخبر من في الحيّ عنّي ظاهرا بباطن امرى و هو من اهل خبرة [1] < / شعر > پس اين مراقب چون به اين طريق كه گفته شد ، از اهل آگاهى شده است به امور ظاهر و باطن من ، لا جرم هر كه در قبيلهء مقام ولايت و طريق حق بود از سالكان و سايران ، همه را ظاهرا از باطن كارشان و مطالب من در عشق و متعلق او كه حضرت پر كمال معشوق حقيقى است ، آگاه گردانيد و مرا به نزد ايشان رسوا كرد . < شعر > كأنّ الكرام الكاتبين تنزّلوا على قلبه و حيا بما في صحيفتي [2] < / شعر >