نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 210
< شعر > ظهرت له وصفا ، و ذاتي بحيث لا يراها لبلوى من جوى الحبّ ابلت [1] < / شعر > در اين حال غلبهء مستى از شراب عشق به سبب اين كمال ، ضعف به اين وصف اخبار و اظهار افكار و اسرار خودم بر اين مراقب ظاهر گشتم ، چون كه از غايت بلايى كه از سوزش آتش عشق به ذات من رسيده بود ، او را به كلى سوخته بود و زار و نزار گردانيده تا به جايى كه قابل آن نمانده بود ، از فرسودگى و نزارى كه اين مراقب او را توانستى ديدن ، پس ظهور من براين مراقب جز به اين وصف ، اخبار و حكايت اسرار نبود . < شعر > فأبدت و لم ينطق لساني لسمعه هواجس نفسي سرّ ما عنه اخفت [2] < / شعر > چه در حالى كه زبان مرا قوّت و مكنت نطق نمانده بود از غايت ضعف و نزارى ، خواطر و هواجس نفس من كه سخنان معنويند ، پيدا مىكردند بر سمع اين مراقب را از چيزى را از مطالب و تمناهاى من از حضرت معشوق كه نفس من آن را ازين مراقب پنهان مىداشت ، تا هيچ كس را بر مطالب من وقوفى نيفتد ، لا جرم ظهور براين مراقب به اين صفت بود ، نه بذات . < شعر > و ظلَّت لفكري اذنه خلدا بها يدور به عن رؤية العين اغنت [3] < / شعر > الخلد : القلب و البال . و از جهت آن نيز كه انديشه و فكر و همّت اين مراقب ، همگى به سوى من و ادراك احوال و اسرار و ضماير افكار من متوجّه و مصروف بود ، گوشش كه آلت ادراك إخبارات و سخنهاى صورى است ، با دلش كه آلت ادراك سخنهاى معنوى است و همهء مدركات به نسبت با او يكى است ، متّحد شده است تا هر كجا كه دلش به سوى ادراك چيزى توجه مىكند ، از خواطر و افكار و همم و مقاصد
[1] البلوى : المصيبة . جوى الحبّ : شدّة حزنه . ابلت : أنزلت البليّة . [2] هواجس ، الواحد هاجس : و هو ما وقعت في النفس و قلقت له . [3] الخلد : الخاطر ، البال . يدور به اى : يدور هذا الخاطر في فكرى .
210
نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 210