و حجب ظلمانى أجسام طبيعيه كثيفه است كه اينها اگر چه مظاهر صفاتاند ، امّا ساتر ذاتاند . و حجب نورانى أرواح لطيفه و عقول و نفوس و عالم امر و إبداع [ اند ] كه اينها مظاهر صفاتاند ، و از وجهى مظهر و از وجهى ساتر ذاتاند . چنانچه شعاع آفتاب اگر چه ستر شمس مىكند ، و حاجب أبصار از إبصار مىگردد ، امّا مظهر شمس اوست و دلالت بر ذات آفتاب از اوست . مصراع : « به آفتاب توان ديد كافتاب كجاست » . فالعالم بين كثيف و لطيف ، و هو عين الحجاب على نفسه ، ) * و عالم عين حجاب است بر نفس خود ، اعنى به نسبت و انيّت او كه بدان متميّز است از حق [ 25 - ر ] و مسمّى است به عالم عين [ كه ] حجاب وى است . پس اگر انيّت او مرتفع شود ، عالم منعدم گردد . و منصور حلاج بدين اشارت كرد آن جا كه گفت : < شعر > بينى و بينك انّى ينازعني فارفع بلطفك انّنى من البين [64] < / شعر > همام الدين تبريزى - رحمة الله عليه - مىگويد ، بيت : < شعر > در ميان من و معشوق همام است حجاب باشد آن روز كه اين پرده به يك سو فكنيم < / شعر > و مىشايد كه ضمير « هو » عايد با حق باشد ، و معنى آن بود كه حق از آن روى كه انوار است ، عين حجاب است ذات خود را . كما قيل : « و ليس حجابه إلَّا النور و لا خفاؤه الَّا الظهور » . بيت : < شعر > حجاب روى تو هم روى تست در همه حال نهانى از همه عالم ز بس كه پيدايى < / شعر > خواجه - قدّس الله سرّه - مىفرمايد ، بيت : < شعر > اى آن كه تو عقل عقل و جان جانى چه جاى چنين سخن كه صد چندانى چون روى تراست نور روى تو حجاب زان روى ز پيدايى خود پنهانى < / شعر > فلا يدرك الحقّ إدراكه نفسه . پس عالم ادراك نمىكند حق را ، چنان كه ادراك مىكند خود را به ذوق و وجدان ، از آن كه مدرك گشتن چيزى بحسب ذوق مر غير خود را بدان قدر است كه از اين چيز در آن غير باشد . و در عالم ، از آن روى كه عالم است و غير حق است ، چيزى از