و بها من جهته صح تكوينه . يعنى : به آن سه چيز حاصل از جانب آن شيء كاين صحيح شد متكوّن گردانيدن آن شيء ، زيرا كه هر گاه حق تعالى امر به چيزى بقول « كُنْ » فرمود آن شيء موجود شد ، چه در قابليت آن شيء اين بود كه به امر « كُنْ » موجود گردد ، يا آن كه تكوين بمعنى « تكون » باشد . يعنى تكوّن آن شيء صحيح شد . و هر دو معنى به حقيقت يكى است . و اتصافه بالوجود ، و هي شيئيته و سماعه و امتثاله أمر مكونه بالإيجاد . يعنى : صحيح شد تكوّن آن شيء و متصف شدن آن شيء به وجود . و آن سه چيز كه از جانب شيء است ، اوّل شيئيت است دوم سماع آن شيء است مر امر « كن » را ، و سيم امتثال آن شيء است امر تكوّن [ 165 - پ ] به ايجاد را . فقابل ثلاثة بثلاثة : ذاته الثابتة في حال عدمها في موازنة ذات موجدها ، و سماعه في موازنة إرادة موجده ، و قبوله بالامتثال لما أمر به من التكوين في موازنة قوله كن ، فكان هو . يعنى : مقابل داشت آن شيء مكون فرديت خود را كه قابل است به فرديت جانب فاعل كه حق است ، چه اگر اين تقابل نباشد قابل از فاعل متأثر نشود عين ثابت خود را در مقابل ذات موجد كه حق است داشت ، و سماع قول « كن » را در مقابل اراده موجد داشت ، و قبول امتثال امر موجد را به كينونت در مقابل قول « كن » داشت . پس چون فرديت قابل در مقابل فرديت فاعل داشته آمد ، آن شيء مكوّن و موجود شد . فنسب التكوين إليه فلو لا أنه من قوته التكوين من نفسه عند هذا القول ما تكوّن . يعنى : حق تعالى نسبت تكوين به آن شيء مكوّن فرمود در اين آيت كه « إِنَّما أَمْرُه إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَه كُنْ فَيَكُونُ » [1] . در « فيكون » موجود گشتن آن شيء را به نفس شيء منسوب داشت . و اگر آن شيء مستعد تكوين نبودى و نفس او تقاضاى تكوين خود از جانب فاعل به قول « كن » نكردى اصلا مكوّن نشدى . فما أوجد هذا الشيء بعد أن لم يكن عند الأمر بالتكوين إلَّا نفسه . پس به حقيقت ايجاد نكرد آن شيء را از عدميّت ثبوتى علمى در حين امر به تكوين ، الَّا نفس آن شيء .