رب خود را كه آن اسماء حاكمه بر ايشان است . لا جرم شهودات و يا اعتقادات جزئيه مانند شهود عارفان باللَّه نباشد ، چه ايشان بجميع صور حق را مشاهده مىنمايند و محجوبان به صورت معتقد خاص خود . و أين هذا من ذاك . شعر : < شعر > هر كجا مىنگرد ديده به دو مىنگرد هر چه مىبينم از او جمله به دو مىبينم تو ز يكسوش نظر مىكنى و من همه سو تو ز يك سوى و منش از همه سو مىبينم < / شعر > فانظر : [ 161 - ر ] مراتب الناس في العلم باللَّه تعالى هو عين مراتبهم في الرؤية يوم القيامة . يعنى : نظر كن مراتب آدميان را در علم باللَّه بحسب اختلاف استعدادات ، چه تفاوت بىغايت بازديد گشته است و مراتب رؤيت تابع آن علم به حق است پس به هر نوعى كه حق را دانسته و اعتقاد كرده است به همان نوع مىتواند ديد . فقد أعلمتك بالسبب الموجب لذلك . يعنى : من ترا اعلام كردم و آموختم موجب اين اختلافات تجلَّى حق در قيامت به صور معتقدات چه آن موجب تفاوت مراتب علم باللَّه است كه بحسب اختلاف استعدادات بىغايت افتاده است . فإياك أن تتقيد به عقد مخصوص و تكفر بما سواه . يعنى : چون در شهود عارفان إله مطلق بجميع صور متجلى است ، بر تو باد كه طالب صادقى ، كه إله مقيد به صورت معتقد خاص نگردانى و كافر نشوى به غير آن صورت معتقد خاص خود ، به آن كه نفى الهيت در آن صورتهاى ديگر نمايى و ندانى كه آن صور غير معتقد خود نيز مظاهر آن حقيقتاند ، چه غير او موجود نيست . فيفوتك خير كثير . چه هر گاه كه نفى الهيت از غير آن صورت معتقد خود كردى پس إله را كه در آن صور متجلى است انكار كرده اى و به سبب آن انكار أساءت أدب با وى نموده اى ، و نمىدانى . پس « خير كثير » كه آن إله متجلى در آن صور است از تو فوت شده و إله مطلق نشناخته و از جملهء « يؤمن ببعض و يكفر ببعض » گشته اى . بل يفوتك العلم بالأمر على ما هو عليه . بلكه چه جاى آن كه از تو خير كثير فوت شده كه به حقيقت علم نفس الامرى و واقعى آن چنان كه هست از تو فوت شده است ، چه حقيقت امر آنست كه إله غير محصور محصور كرده [ اى ] بر آن صورت معتقد خود . پس هر آينه علم نفس الأمرى و واقعى از تو