< شعر > مشكل سخنى عجب شمارى باريك رهى و طرفه كارى . . . « سبحانك أين كنت » گويان [1] نيست بجز عنايتش راهنماى هر دلى بىنظرش نگشته حل عقدهء هيچ مشكلى گر نه چراغ فضل او راه نمايد از كرم قافله هاى شب روان پى نبرد به منزلى < / شعر > و صلات صلوات ناميات ، و تحف تحيّات زاكيّات بر نبى مصطفى و رسول مقتفى ، مظهر اسم اعظم ، سيّد ولد آدم ، واسطهء ظهور مكوّنات از مكامن غيوب و مقارّ عدم ، نقد گرانمايهء خزاين جود و كرم ، سلطان تخت رسالت ، ساكن صدر جلالت ، پاشندهء جوهر جود ، بخشندهء سرمايهء وجود ، غوّاص درياى احديت ، سيّاح بيداى صمديّت ، ريحان باغ بلاغ ، سلطان جهان مازاغ ، مشرق صبح صادق كبرياء ، بدرقهء قافلهء انبيا ، كه بصاير و أبصار مستغرقان بحار الوهيّت به واسطهء سطوات انوار جبروت كمالش از ادراك كنه سيادت و اعتلاى او خيره و منفعل است و خواطر افكار مستكشفان اسرار ربوبيّت به غلبات شعشعهء اسرار لاهوت جمالش از معرفت حسن و بهاى آن به معزل . آدم صفى هنوز در ميان آب و گل بود كه او بر تخت جان و دل به ضبط أقاليم نبوّت مىپرداخت ، موسى كليم هنوز حلقهء در « أرنى » [2] مىزد كه او در حجرهء « أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ » [3] خلوت مىساخت . رسول امين و حبيب ربّ العالمين كه « لولاك » در شأن اوست و طاق فيروزه افلاك ايوان او ، و سعادت « لعمرك » تاج او ، و لباس تقوى ديباج [ او ] ، و سدرهء « سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى » [4] صفت قرب و معراج او . نظم :
[1] از اينجا به قدر پنج سطر و نيم بر اثر افتادگى و رفتگى نسخه « پا » از متن ديباچهء شارح محذوف است . رجوع شود به عكس ورق اوّل نسخهء مزبور كه در پايان مقدمهء نگارنده به چاپ رسيده است . [2] س 7 ى 143 . [3] س 25 ى 25 . [4] س 17 ى 1 .