مدخلى نباشد چون حيات و وجوب و بقا ، يا اضافى باشد چون ربوبيّت و علم و ارادت ، يا محض اضافت باشد مثل اوّليّت و آخريّت . امّا صفات سلبي چون غنا و سبّوحيّت و قدّوسيت . و هر يك را از صفات ايجابى و سلبي وجودى است ، چه وجود چنان كه عارض مىشود بر عدم ، بر معدوم نيز به وجهى عارض مىگردد ، و آن عبارت است از تجليّات ذات حق سبحانه و تعالى بر مقتضاى مراتب او كه همه را جامع مرتبهء الوهيّت است كه در لسان شرع معبّر است به عما . و اوّل كثرت واقعه در وجود و برزخ در ميان حضرت احديّت ذاتيّه و در ميان مظاهر خلقيّه اوست ، از آن كه ذات حق تعالى اقتضا كرد به ذات خود ، بحسب مراتب الوهيّت و ربوبيّت خويش ، صفات متعدّدهء متقابله را ، چون لطف و قهر و رحمت و غضب و سخط و رضا و غير اين ، و جميع اين نعوت متقابله را جمالى و جلالي جامع است از آن كه هر چه تعلَّق به لطف و رحمت دارد جمالى است و آن چه تعلَّق به قهر و نقمت دارد جلالي است و هر جمالى را جلالي و هر جلالي را جمالى است چنان كه امير المؤمنين على كرّم الله وجهه مىفرمايد : « سبحان من اتّسعت رحمته لأوليائه في شدّة نقمته و اشتدّت نقمته لأعدائه في سعة رحمته » . مثنوى : < شعر > پاره كردهء وسوسة باشى دلا گر بلا را باز دانى از ولا [42] گر مرادت را مذاق شكَّرست نامرادى نى مراد دلبرست ناخوش او خوش بود بر جان من جان فداى يار دل رنجان من عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدّ اى عجب من عاشق اين هر دو ضد عاشقم بر رنج خويش و درد خويش بهر خشنودى يار فرد خويش < / شعر > بدان كه هر گاه كه ذات ملاحظه كرده شود به صفتى معيّن از صفات ، به اعتبار تجلَّيى از تجليّات ، او را اسم گويند چنان كه رحمن ذاتى است موصوف به رحمت ، و قهّار ذاتى است موصوف به قهر . و اين اسماء ملفوظه اسماء آن اسماء است . و از اينجا معلوم مىگردد مراد قايلان كه اسم عين مسمّاست مىگويند چيست . ديگر بدان كه علم حق سبحانه و تعالى مر ذات خود را به ذات خود ، موجب علم گشت بر جميع كمالات خود . و محبّت الهى كه قابليّت ظهورش خوانند اقتضا كرد ظهور ذات را به هر يكى ازين كمالات ، اوّل در حضرت علميّه ، بعد از آن در حضرت عينيّه ، لا جرم كثرت ازين وجه ظاهر شد . پس كثرت از وجهى راجع باشد به علم ذاتى ،