در آفاق ، و آن عبارت است از عالم كبير كه خارج از تو باشد ، و در انفس انسانيه نيز مىنماييم كه آن عين تست . يعنى ما را در نفس انسانيه بحسب مراتبش ظهور و تجليّات است ، چنان كه همه عالم نيز مظهر ماست تا ناظر در آفاق و انفس به مشاهدهء آيات دريابد كه حق است [ كه ] ظاهر شده هم در عالم كبير و هم در عالم صغير ، و تجلَّى كرده از روى رحمت بر اعيان اين هر دو ، و به وجود خود ايشان را ايجاد كرده ، و به نور خويش به ظهور آورده ، و آيات عطا داده مر كبير را بطريق تفصيل ، و صغير را بطريق اجمال كه دلالت مىكند كه اوست حق ثابت در آفاق و انفس . پس عارف نفس خود ، عارف پروردگار خويش باشد ، و خود را مظهر و صورت حق بيند ، و حق را مربى و مدبّر روح خويش داند [9] ، و از سر تحقيق در مخاطبهء حق گويد ، بيت : < شعر > جان منى و بى تو مرا نيست زندگى تنها نه جان من كه تو خود جان عالمى < / شعر > و چون در عالم نظر اندازد و مشاهدهء [10] آيات حق على طريق التفصيل كند ، در خطاب دل خويش گويد ، شعر : [ 59 - پ ] < شعر > چون عالم است مظهر حسن و جمال دوست اى دل غريب نيست كه حيران عالمى < / شعر > فأنت له كالصورة الجسمية لك ، و هو لك كالروح المدبّر لصورة جسدك . يعنى : نسبت عين تو به حق چون نسبت جسد توست به عين تو . چنان كه جسد تو صورت عين تست ، عين تو نيز صورت حق است و حق ظاهر در عين تو ، چنان كه عين تو در جسد ظاهر است ، و حق روح پرورش كنندهء عين تست ، چنانچه عين تو جان مدبّر صورت جسد تو . پس ترا تن است و جان و جان جان ، و تو از جملهء عالم و عالم در تو حيران . بيت : < شعر > از تو به سوى تو راه بىپايان است جان تو تن است و يار او را جان است در بحر عميق لا مكان عرش مجيد همچون صدف است و گوهرش انسانست < / شعر > در مقام جان گوهر گرانمايه تويى ، و در مقام جان جان پادشاه بلند پايه تويى . بيت : < شعر > از ماست بسوى ما بسى عرصه و راه كان ره نتوان سپرد بى عون إله ما گر چه ز ما خبر نداريم و ليك ماى دوم از ماى نخست است آگاه < / شعر >
[9] قا : و حق را روح مربى مدبر خويش داند . [10] قا : بمشهده .