حبش نام نه و خواه عشق ، إذ لا مشاحة في الألفاظ ، و اشارتى نموده مىشود به كيفيّت سير او در أطوار و أدوار ، و سفر او در مراتب استبداع و استقرار ، و ظهور او به صورت معانى و حقايق ، و بروز او به كسوت معشوق و عاشق ، و باز انطواى عاشق در معشوق عينا ، و انزواى معشوق در عاشق حكما و اندراج هر دو در سطوت وحدت جمعا . هنالك اجتمع الغرق و ارتتق الفتق و استتر النّور في النّور و بطن الظهور في الظَّهور و نودي من وراء سرادقات العرش . < شعر > ألا كلّ شيء ما خلا الله باطل و كلّ نعيم لا محالة زائل » < / شعر > و شيخ محيى الدّين و متّبعان او بناى سخن بر وجود نهادهاند ، چنان كه مولينا شرف الدين داود قيصرى در فصل اوّل از مقدّمات فرموده كه : وجود در تحقق محتاج نيست به امرى كه خارج باشد از ذات او . پس او قيّومى است ثابت به نفس خود ، و مثبت مر غير خود را . و او را ابتدا نيست و إلَّا محتاج باشد به علَّتى موجود از براى امكان او ، بر تقديرى كه او را ابتدا باشد . و او را نهايت نيست و إلَّا معروض باشد مر عدم را . پس موصوف گردد به ضدّ خود . پس او أزلي و ابدى باشد ، و اوّل و آخر و ظاهر و باطن ، از براى رجوع هر چه ظاهر باشد در شهادت ، يا باطن باشد در غيب بسوى او . و غرض از براى ايراد اين مقدّمات آنست كه اگر در اثناى كلمات سخنى تقرير كرده شود كه به اصطلاح اين طايفه مطابق نباشد بايد كه مطالعه كننده به ردّ او مبادرت ننمايد ، زيرا كه آن سخن در مقام خود راست باشد و با آن كه هر مقامى و حالى مقتضى كلامي و مقالى است اصطلاحات اهل يك مقام نيز متفاوت تواند بود . خواجه قدّس سرّه مىفرمايد : < شعر > يكى بر آنك وجودست اصل هر موجود يكى بر آنك اصل هر وجود و ظهور يكى بر آنك وجود و عدم دو محكومند هميشه حكم خدا را مطاوع و مقهور بهر صفت كه بگويندش اهل حيرت و عجز كمال ذات خداوند را از آن چه قصور خداى عز و جل چونك واسع است و محيط مدار بر سخن فرقه اى نظر بقصور < / شعر > بتخصيص چون شارح هر كتاب را لازم است كه در حلّ مشكلات و كشف معضلات تشبّث به أذيال عقايد صاحب متن كند و توضيح مرام و تنقيح كلام بر ضمن قواعد او سازد ، ناظر اين كتاب اگر از اولو الألباب باشد ، بايد كه به اعتراض تجاسر ننمايد بلكه اگر صاحب انصاف بود به ملاحظهء قول خداوند حكيم كه مىفرمايد :