إسم الكتاب : الحياة ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 767)

( 1 ) پيامبر « ص » - چون پيامبر خدا در حجّة الوداع از مكه بيرون آمد و به غدير خم ، در جحفه - در ميان مكه و مدينه - رسيد ، فرمان داد تا چادرها را برپا داشتند و خارهاى زير درختان كهنى كه در آن دامنه بود ستردند ، سپس نداى « نماز جماعت » داده شد . روزى بسيار گرم بود آن روز كه اطراف پيامبر خدا گرد آمديم - و گرما چندان سخت بود كه مردمان نيمى از عباى خود را بر روى سر نگاه مىداشتند و نيم ديگر را از زير پاهاى خود قرار مىدادند - پيامبر نماز ظهر را خواند ، آنگاه روى مبارك خود به جانب ما كرد و گفت : « ستايش خداى را كه سپاس او مىگوييم ، و از او مدد مىجوييم ، و به او ايمان داريم ، و براو توكل مىكنيم ، و از بديهاى خود و كارهاى زشت خويش به او پناه مىبريم ، خدايى كه گمراه گشتهء او راهنما ، و راهيافتهء او گمراه كننده اى ندارد . و گواهى مىدهم كه خدايى جز الله نيست ، و محمد بنده و فرستادهء او است .
اما بعد ، ايّها النّاس ! هيچ پيامبرى را از عمر جز نصف عمر آنكه پيش از او بوده نيست . . آگاه باشيد كه من نزديك است كه از شما جدا شوم . بدانيد كه من مسئولم و شما نيز مسئوليد ! آيا به شما تبليغ كردم ؟ شما چه مىگوييد ؟ » . در آنجا از هر گوشه پاسخ دهنده اى برخاست و گفت : گواهى مىدهيم كه تو بنده و فرستادهء خدايى ، و رسالت او را به ما رساندى ، و در راه او جهاد كردى ، و فرمان او را رساندى ، و چندان او را عبادت كردى كه به يقين رسيدى . خدا به تو از طرف ما بهترين پاداشى بدهد كه به پيامبرى از جانب امتش داده است ! پس پيامبر گفت : « آيا گواهى نمىدهيد كه خدايى جز خداى يگانه نيست ، و شريكى ندارد ، و محمد بنده و فرستادهء او است ، و بهشت حق است ، و دوزخ حق است ، و اينكه به همهء قرآن ايمان داريد ؟ » گفتند : چرا . گفت : « گواه باشيد ! كه به شما راست گفتم ، و شما به من راست گفتيد ! آگاه باشيد كه من پيش از شما مىروم ، و شما در پى من خواهيد آمد ، و چيزى نمانده است كه در كنار حوض ( در روز رستاخيز ) بر من وارد شويد ، پس از شما در بارهء دو ثقل ( ذخيرهء گرانقدر ) سؤال مىكنيم كه با آنها پس از من چه كرديد ؟ » ( راوى ) گويد : امر برما دشوار شد و نمىدانستيم كه مقصود از دو ذخيرهء گرانقدر چيست ، تا آنكه مردى از مهاجران برخاست و گفت : پدر و مادرم فداى تو اى پيامبر خدا ! اين دو ذخيره چيست ؟ گفت :

611