نام کتاب : الحياة ( فارسي ) نویسنده : علي حكيمي جلد : 2 صفحه : 612
( 1 ) « بزرگترين آن دو ، كتاب خداى عز و جل است ، وسيله اى است كه يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر آن به دست شما است ، پس به آن تمسك جوييد و نلغزيد ! و كوچكترين آن دو ، عترت من است - همان كه رو به قبلهء من ايستاد و دعوت مرا اجابت كرد - آنان را مكشيد و برايشان ستم روا مداريد و در حقشان كوتاهى مكنيد . من ( اين مقام را ) براى آنان از خداى لطيف خبير خواستهام ، و او به من عطا كرده است . هر كه ايشان را يارى كند مرا يارى كرده است ، و هر كه از يارى ايشان باز ايستد از يارى من باز ايستاده است ، دوست ايشان دوست من است ، و دشمن ايشان دشمن من . آگاه باشيد كه هرگز امتى پيش از شما هلاك نشد مگر زمانى كه هواهاى خود را دين خويش قرار داد ، و بر ضد پيامبرش به همپشتى يك ديگر برخاست و هر كه را به عدل و داد قيام كرد كشت » . پس از اين سخنان ، دست على بن ابى طالب را گرفت و آن را بلند كرد و گفت : « هر كه من مولاى او بودم ، اكنون على مولاى او است ، و هر كه من ولىّ او بودم ، اين ، ولىّ او است . خدايا دوست بدار آن كس را كه او را دوست بدارد ، و دشمن بدار آن كس را كه او را دشمن بدارد » . و اين سخن را سه بار تكرار كرد . . 6 - الامام السجاد « ع » : اللهم ! إنّك أيّدت دينك في كلّ أو ان به امام أقمته علما لعبادك ، و منارا في بلادك ، بعد أن وصلت حبله بحبلك ، و جعلته الذريعة الى رضوانك ، و افترضت طاعته ، و حذّرت معصيته ، و أمرت بامتثال اوامره ، و الانتهاء عند نهيه ، و ألَّا يتقدّمه متقدّم ، و لا يتأخّر عنه متأخّر [1] . . ( 2 ) امام سجاد « ع » : خدايا ! تو دين خود را در هر زمان به امامى تأييد كردى ، كه او را علمى براى بندگانت و چراغى در شهرهايت قرار دادى ، و اين پس از آن بود كه رشتهء او را به رشتهء عنايات خويش پيوستى ، و او را وسيلهء دست يافتن به رضوان خود ساختى ، و فرمانبردارى از او را واجب و نافرمانيش را ممنوع شمردى ، و فرمان دادى كه به اوامر او گردن نهند و از آنچه نهى كند دست