نام کتاب : الحياة ( فارسي ) نویسنده : علي حكيمي جلد : 2 صفحه : 384
المتاع رغيفا ، فكسره سبع كسر ، ثم وضع على كلّ جزء كسرة . ثم قال : < شعر > هذا جناي و خياره فيه إذ كلّ جان يده الى فيه < / شعر > قال : ثمّ أقرع عليها ، فجعل كلّ رجل يدعو قومه فيحملون الجوالق [1] . ( 1 ) امام على « ع » - عاصم بن كليب جرمى از پدرش نقل كرده است كه گفت : نزد على « ع » بودم كه مالى از جبل براى او رسيد ، پس برخاست و ما نيز با او برخاستيم و به راه افتاديم تا به خربند جن [2] و شترداران رسيديم ، پس مردمان برگرد او جمع شدند ؛ آنگاه ريسمانهايى برگرفت و آنها را به هم گره زد و گرداگرد كالاها بر زمين افكند و گفت : « هيچ كس حق ندارد به آن سوى اين ريسمان برود » . پس در پشت ريسمان نشستيم و على داخل آن شد و گفت : « سران هفت محلهء ( كوفه ) كجايند ؟ » ، آنان نزد او آمدند ، و اين جوال به آن جوال و آن جوال به اين جوال كردند تا چنان شد كه هر چه بود به هفت بخش تقسيم شد . كليب گويد : على با كالاها قرص نانى يافت و آن را هفت بخش كرد و بر روى هر يك از تقسيمات هفتگانه تكه اى از آن نهاد ، سپس اين شعر را خواند : < شعر > هذا جناى و خياره فيه اذ كلّ جان يده الى فيه < / شعر > اين چيدهء من است و بهترين آن در ميان آن است ، زيرا كه دست هر چيننده اى به سوى دهان خود مىرود ( و هر كسى براى خود مىچيند ) . سپس قرعه كشيد و هر كسى قوم خود را فراخواند و جوالها را بردند . 6 - الامام علي « ع » - ممّا كتب الى زياد بن ابيه ، و هو خليفة عامله عبد الله بن